یادداشت
1401/2/27
3.8
49
من عاشق کتابهایی هستم که در کتابفروشی یا کتابخانه میگذرند، با شخصیتهایی که با کتابها سر و کار دارند. در «تنهایی پرهیاهو» شکل متفاوت و جذابی از این ارتباط وجود دارد: هانتا سی و پنج سال است در زیرزمین یک کارگاه، کاغذهای باطله را بستهبندی میکند. او کارش را با علاقه و دقت فراوان انجام میدهد و در میان کاغذهای باطله به دنبال آثار ارزشمند میگردد. مثلا گاهی بستهبندی کاغذهای باطلهی پرسشده را با تصاویر چاپی از آثار هنرمندان که پیدا کرده تزیین میکند. یا اگر کتابی بین کاغذها پیدا کند، آن را به خانه میبرد و میخواند. هانتا تنها زندگی میکند و خانهاش پر شده از کتابهایی که تمام این سالها جمع کرده؛ یک تنهایی پر از هیاهوی کتابها! نویسندهی کتاب در سالهایی زندگی کرده که در جمهوری چک کمونیسم حاکم بوده و اجازهی انتشار خیلی چیزها (از جمله بعضی کتابهای خودش) داده نمیشد. او با نوشتن «تنهایی پرهیاهو» به نوعی تصویر جامعهی آن روز چک را ترسیم کرده است. مثلا با اشاره به افراد تحصیلکردهای که در زیرزمینها کار میکنند، یا جایی که هانتا به دیدن یک دستگاه پرس مدرن میرود و میبیند تمام تیراژ یه کتاب برای نابود شدن وارد کارگاه شده، یا استاد هنری که به دلایل سیاسی از کار برکنار شده و به هانتا پول میدهد تا مجلات نقد تئاتری که پیدا میکند را برایش کنار بگذارد. حین خواندن «تنهایی پرهیاهو»، با خیالپردازیهای هانتا در زیرزمینش همراه میشدم و در کنار کنجکاوی برای اتفاقات داستان و سرانجام کارش، دوست داشتم ببینم هر بار چه چیز جدیدی بین کاغذهای باطله پیدا میکند. این باعث شده بود به این فکر کنم که شاید مسئول کیوسکی که کاغذهای باطله را به او میدهیم، برای گذراندن وقتش مینشیند و چیزهایی را میخواند که من و آدمهای دیگری روزی نوشتهایم و دور ریختهایم و حتی یادمان هم نمانده! :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.