یادداشت Fshafiee
1404/5/12
این کتاب مثل نوری در تاریکی برام بود. ایدهی کتاب، یعنی تجربهی زندگیهای جایگزین، واقعاً بینظیر بود و باعث شد جور دیگهای به حسرتهام نگاه کنم. بهجای سرزنش خودم، انگار یاد گرفتم با انتخابهام آشتی کنم. با شخصیت نورا سید خیلی همزادپنداری کردم. سردرگمیها، دلزدگیها، و حتی اون حس پوچی و فشار تصمیمگیریهای گذشته برام خیلی آشنا بود. انگار مت هیگ تونسته بود ذهن و دل منو بخونه. یکی از بخشهای موردعلاقهم همون قسمتیه که دربارهی هزار راه نرفته حرف میزنه و اینکه شاید ریشهی نفرتمون از خودمون، نداشتن توانایی حل همهچیز نیست، بلکه نپذیرفتن ضعفهامونه. اون بخش عمیقاً منو تکون داد : تا حالا شده با خودتون فکر کنین «چی شد که کارم به اینجا رسید؟» انگار که توی یه هزارتو گم شده باشین و همش هم تقصیر خودتون باشه، چون تک تک مسیرهای اشتباهی رو که رفتین خودتون انتخاب کردین؟ میدونین که راههای زیادی وجود داشته که میتونسته نجاتتون بده، چون میتونین صدای آدمهایی رو بیرون از هزارتو بشنوین که موفق شدن ازش خارج بشن و حالا دارن با هم میگن و میخندن. بعضی وقتها هم از بین پیچراهها یکسری نظر اونها رو میبینین، مثل هیبتی مات بین برگها. بهنظر میاد خیلی خوشحالن که تونستن موفق بشن. البته شما هم ازشون متنفر نیستین، بلکه بیشتر از خودتون متنفرین که تواناییهای اونها رو نداشتین و نتونستین همهی مشکلات رو حل کنین. آره، تا حالا چنین فکری کردین؟ یا این هزارتو فقط برای منه؟ در کل، این کتاب برای کسایی که درگیر حسرت، افسردگی یا سرزنش خودشونن، یه نسخهی درمانگر و امیدوارکنندهست. به نظرم هرکسی باید دستکم یهبار این کتابو بخونه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.