یادداشت مینا
1404/5/11
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، اسم فصلهای کتاب بود: سقوط، فرود، خیزش، زندگی و بودن. مت هیگ چهارده سال پس از پشت سرگذاشتن افسردگی، این کتاب را نوشته. در سقوط و فرود، به توصیف افسردگی و اضطراب و هراس میپردازه و اینکه تو ذهن یک فرد افسرده چی میگذره و در این شرایط چه رفتارهایی کمک کنندهست. تلاش میکنه هر تغییر مثبت و منفی در ذهنش را تحت نظر بگیره. در حال خیزش، کم کم متوجه میشه که خیلی از رنجها رو پشت سر گذاشته و زندهست. علاوه بر این، حال بد، باعث شده از اتفاقات خوب آگاهی پیدا کنه. به دنبال راهی برای غلبه میگرده و همینجاست که کتاب خوندن براش میشه انگیزهای برای زنده ماندن. به مرور راههایی برای غلبه پیدا میکنه و به قول خودش، مجهز میشه به سلاحهای متعددی برای پیکار. هنگام زندگی و بودن، حالا از کسی که هرگز در خود شادی حس نمیکرد، تبدیل شده به کسی که تقریبا بیشتر اوقات شادی را احساس میکنه. معتقده هرگز نمیتونه کاملا افسردگی را مغلوب کنه ولی با این حال، الان افسردگی در پرانتز قرار گرفته. کتاب تا فصل خیزش، برای من جالب بود. قسمتهایی که نویسنده راهکارهایی برای غلبه بر افسردگی ارائه داده به نظرم مفید نبود و سریع از اینها گذشتم تا به بخشهای سرگذشت خودش برسم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.