یادداشت
1401/2/10
جسدی در روز برفی: انسان های مرموز در سراسر جهان وجود دارند و انسان هایی نیز هستند که این افراد را کشف کنند اما گاهی در پی انسان های مرموز اتفاقات تلخ و مرموزی نیز وجود دارد که شاید روزی سر راه شما نیز قرار بگیرد…. کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق روایتگر کارآگاه زیرک و باهوشی ست که سفری را آغاز می کند و در این سفر با ماجرایی بسیار بی رحمانه،مرموز و خطرناک رو به رو می شود.آیا پوآرو می تواند این معما را نیز حل کند؟یا در راه رسیدن به پاسخ اتفاقاتی برایش رخ خواهد داد؟اگر دوست دارید تا بفهمید که در قطار سریع السیر شرق چه گذشت شروع به مطالعه ی این کتاب بکنید. در برخی از کتاب ها شخصیت ها تنها یک اسم هستند ، اما در این کتاب حتی شحصیت های فرعی و گذرا نیز پردازش شده بودند مثال:طرزی که پوآرو پاکت نامه را باز کرد به ما می گفت که این شخص، فرد منظم و با حوصله است ، وقتی پوآرو به هتل رسید در خواست یک اتاق با حمام کرد و این مورد نشان می دهد که نظافت برای او اهمیت بسیاری دارد و هنگامی که می خواست کوپه ی قطار بگیرد درجه ی یک را گرفت که این موضوع هم اشاره به راحت طلبی پوآرو می کند و نشان می دهد که او دوست دارد همه چیز باب میلش باشد.در بخش هایی از کتاب تشبیه هایی به کار می برد که شخصیت را برای ما پردازش می کرد برای مثال در قسمتی از کتاب یک زن را به گوسفند تشبیه کرده بود، ما از این بخش می توانیم متوجه بشویم که شخصیت یک فرد مسن و پیر است و موهایی سفید رنگ دارد. در داستان خصوصیات و ویژگی های شخصیت ها را می گفت و نشان نمی داد اما اصلا حس پرتابی به خواننده دست نمی دهد و شاید این نیز به خاطر هنر نویسنده ست. اینکه نویسنده شخصیت های جدید را توسط خود شخصیت های داستان معرفی می کرد بسیار جذاب بود و حالت قشنگی به داستان داده بود،برای مثال در بخش هایی که در قطار و کمی قبل از آن بودند آقای بوس مدام شخصیت های جدید را معرفی میکرد و با آقای پوآرو سر آنها بحث می کرد.(مثال:پرنسس دراگومیردف هستند.اهل روسیه شوهرش تمام این ثروت را قبل از انقلاب روسیه بدست آورد و ...) سرفصل های این کتاب خیلی جذاب و رمزآلود بودند مثال:یک زن؟-فریادی در شب-پوآرو یک پرونده را رد می کند و …. زاویه دید کاملا مناسبی برای داستان انتخاب شده بود، دانای کل.زیرا برای مثال اگر پوآرو راوی داستان بود نمی توانست هم محوطه ی بیرون از قطار را و هم کوپه ی بغلی و … روایت کند، بنابراین زاویه دید درستی از جانب نویسنده انتخاب شده بود. من این موضوع را که در میان دیالوگ ها، داستان وجود داشته باشد و این دیالوگ گاهی قطع شود و مدام پشت سر هم نباشد را خیلی دوست دارم و از نظرم اینکار باعث می شود تا حوصله ی خواننده سر نرود و کلافه نشود.(شاید گاهی هم موجب گیجی خواننده شود، بستگی به قلم نویسنده دارد) در برخی از قسمت ها تکرار وجود داشت،برای مثال در یک قسمت به فاصله ی یک جمله دوبار از بسیار شق و رق بود استفاده کرده بود و این موضوع کمی توی ذوق می زد اما انقدری کم بود که بشود از این موضوع گذر کرد. خواننده کاملا متوجه می شد که شخصیت اصلی یک کارآگاه است و مدام به همه چیز شک دارد و هزاران سوال در ذهنش می چرخند(مثال:در میز کناری که میز کوچکی بود کلنل آربات تنها نشسته بود و به پشت سر سرمری دبنهام خیره شده بود.آنها پیش هم نشسته بودند در صورتی که می توانستند این کار را بکنند.چرا؟پوآرو با خود فکر کرد که شاید... خواننده کاملا می توانست حال و هوای بخش های داستان را حس کند مثلا زمانی که صدای فریاد شنیده می شد تپش قلب خواننده نیز شدت پیدا می کرد یا برای مثال زمانی که پوآرو در حال صحبت با دوشیزه دبنهام بود حس سردی بین آنها کاملا قابل تشخیص بود. یک موضوع دیگر که ارتباطی با کتاب ندارد این است که از نظرم داستان هایی که از روی آنها فیلم نیز ساخته شده است مخاطب بیشتری دارد، زیرا زمانی که شما یک متن را می خوانید و بعد فیلمی از آن را می بینید تجسم ذهنی شما کاملا تکمیل و سوالات و ابهاماتتان کمتر می شود یکی از بهترین مثال ها در این زمینه هررری پاتر است.(البته این نکته ممکن است باعث کاهش خلاقیت خواننده نیز بشود) از نظرم خانم کریستی نویسنده و شخصیت پرداز فوق العاده ای هستند زیرا پردازشی که در این کتاب شده بود را من تا به حال در جایی ندیده بودم و حس میکنم دلیل اصلی این موضوع ژانر کتاب است و از شما کتابخوان های عزیز درخواست می کنم تا این کتاب را نیز حتما بخوانید
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.