یادداشت ماه آسمان 🇮🇷
1404/7/20 - 09:56
به داستان خودمونی، شیرین، بی تکلف. حتی یه جاهایی حسرت زندگی ساده اما صمیمیشون رو میخوردم. و هاجر به زن قوی و مصمم، چادرش رو میبست دور کمرش دست محمد علی رو میگرفت و میرفت تو دل مشکل.عالی بود این بشر. هر چند شنیدنش طول کشید اما اخرش از تموم شدنش دلگیر شدم... ممنون بچههای باشگاه نوجوانان بهخوان که باعث شدید بخونمش...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.