یادداشت 𝗭𝗮𝗵𝗿𝗮
1404/3/23
بسم الله الرحمن الرحیم کتاب"کریستوفر"، نوشته ی خانم پازکی،داستانی است پرپیچ و خم و تلخ که شما را در زندگی جوانی نیمه مسیحی، از خیابان های لندن تا عمق خاک سوریه می کشاند. "کریستوفر" ، علاوه بر داستانی پر کشش و قوی، می تواند در صورت نداشتن اطلاعات،تا حدودی شما را با حقیقتِ وجودی سازمان های امنیتی بریتانیا(مانند MI5 و MI6)، داعش و موساد آشنا کند که باقی اش با جست و جو در گوگل حل می شود. همیشه از خوبی های کشورهای غربی و رفاه و امنیت در آنجا می شنویم؛ این کتاب در کنار اینکه می تواند داستان سرگرم کننده ای باشد، تصویری تقریبا واقعی از اوضاع امنیت و آرامش انگلستان را برای خواننده به تصویر می کشد، اکثر اوقات تروریست، خلافکار یا آدم بیکاری پیدا می شود که دنبال آشوب باشد و خلاصه در لندن حوصله تان سَر نمی رود😁 از اول هم دوست نداشتم "کریستوفر" را با "ادموند"(اثری دیگر از آمنه پازکی) مقایسه کنم اما وقتی نام ادموند پارکر چندین مرتبه در کتاب آمده نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. از نظر کشش و نوشتن داستان قطعا کریستوفر خیلی بهتر بود و از آن بی حوصلگی ای که گاهی هنگام خواندن "ادموند" به سراغم می آمد در اینجا خبری نبود. البته ادموند یک چیز دیگه ست و دوست ندارم ازش خیلی ایراد بگیرم اما فقط بگویم که پس از خواندن این کتاب نظرم کمی راجب ادموند تغییر کرد. ادموند کتاب خیلی خوبی بود که داشت کم کم دلم برایش تنگ می شد که ناگهان در کتاب کریستوفر ظاهر شد ، و این برایم خیلی دوست داشتنی بود. فقط این وسط موضوعی که کمی توی ذوق می زد، اول از همه غلط های نوشتاری و عجیب در چاپ کتاب بود. برای مثال من ندیده بودم جایی (زهرِچشم) را (زهره چشم) بنویسند!!! و بعد از آن کششِ بی جهتِ داستان عاشقانه ای بود که از آن سر در نمی آوردم و این کمی آزارم می داد. فعلا به دلیل فاش نشدن داستان مجبورم ادامه این بحث را در دفترچه برای خودم بنویسم.😊🤗 نکته ای که برای من دارای اهمیت بود و در نهایت تمیزی و به طوری که آدم های غیرمذهبی هم بتوانند آن را بخوانند با یک رمان عاشقانه و تقریبا پلیسی ترکیب شده بود ، بحث مسلمان شدن کریستوفر بود که به زیبایی با حضور در پیاده روی اربعین و عنایت امام حسین(علیه السلام) به او توصیف شده بود و این می تواند معنیِ واقعیِ 《این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست》باشد😢 (درسته که حتما آدم خیلی خوبی بوده که خداوند این همه بلا سرش آورده تا آخر هدایت بشه اما نمی تونم ازش بگذرم که به خاطرش ادموند...(یکی جلوی منو بگیره!)) امروز پس از خواندن اخبار و شنیدنِ خبر از دست دادن هم وطنان مان به کتاب پناه بردم تا لابه لای صفحاتش پنهان شوم و خود را از این دنیای وحشتناک نجات دهم و با خواندن فصل آخر، امیدی تازه در دلم زنده شد و منتظر روزی هستم که همانند داستان کتاب بر اسرائیل پیروز شویم و فریاد(لبیک یا مهدی) سر دهیم. Zahra babazade ۱۴۰۴/03/۲۳
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.