یادداشت مینا

مینا

مینا

1404/6/4

        داستانی درباره سنت و مدرنیته. دو سه سال پیش که درباره موضوع کتاب شنیدم، ارمیا رو خوندم که بیوتن رو بخونم. اما بعد از ارمیا، بیوتن هیچ وقت اولویتم برای مطالعه نبود. حوصله خوندن درباره سنت و مدرنیته رو نداشتم یا سنگینی برگه‌های کتاب نمیذاشت کتاب رو همراهم بیرون ببرم. شاید هم می‌خواستم بیشتر در حال و هوای ارمیا بمونم. 
هفته پیش، قبل از بیرون رفتن، نیم‌ساعت برا انتخاب کتاب فرصت داشتم. به دنبال کم‌حجم‌ترین یا سبک‌ترین کتاب می‌گشتم که چشمم به بیوتن افتاد. هم سنگین بود و هم مطمئن بودم حوصله خوندن درباره سنت و مدرنیته رو ندارم اما به هر حال نتونستم بی‌خیال خوندنش بشم. فرصت کم بود و ذهنم نتونست دلیلی برای نخوندنش پیدا کنه.

داستان پرکششی بود و برای رسیدن به سرانجام داستان، مدام صفحات باقی‌مونده رو می‌شمردم. فصل‌های طولانی کتاب که پیرامون یک معنی نوشته شده بود و بازی با معنای کلمات رو دوست داشتم. اما چیزی که بیشتر از همه نظرم رو جلب کرد، «نویسنده می‌نویسد:»‌هایی بود که بین هر چند پاراگراف گنجانده شده بود، برام جالب بود که وسط داستان، همون لحظه‌ای که من به قضاوت کتاب و شخصیت‌ها نشستم، سروکله نویسنده پیدا می‌شد. حتی هرازگاهی بعد از چند صفحه منتظر رسیدن به این قسمت‌ها بودم.

در کل، فضای داستان رو دوست داشتم و از خوندش لذت بردم ولی نه به خاطر پرداختن به سنت و مدرنیته. شاید اونطور که تصور می‌کردم نیمه سنتی و مدرن ذهنم رو با هم درگیر نکرد. حتی به نظرم گاهی بی‌دلیل پای سنت و مدرنیته وسط کشیده شده بود.
      
66

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.