یادداشت هانیه بیضایی
3 ساعت پیش
4.1
25
انگار در جامعه سرمایه داری تنها با امید میشه سرکرد. امید به روزی که دیگه قسط نداری ، امید به خریدن خونه و ماشین و امید به گنده شدن و دیده شدن امید به محبوب واقع شدن بین جماعتی که بنده سودآوری هستن ، امید به روزی که پسرات پول درشتی بزنن به جیب و توهم بعنوان پدرشون سرتو بالا بگیری . این امید انقد کش پیدا میکنه که یه روزی اگر بهش نرسی بابت ناامید شدنت مثل ویلی لومان خودکشی میکنی. اونم دقیقا روزی خودکشی میکنی که آخرین قسط خونتو میدی و بلاخره صاحب خونه میشی! کل کتاب از عقده حقارتی حرف میزد که بواسطه صاحب سرمایه بودن یا نبودن به اشخاص تحمیل میشه و ایگوهاشون رو یا گنده تر میکنه یا ضعیف تر. و چقدر نامرئی هستند امثال ویلی لومان . بازگشت به گذشته از زمینه های اصلی این نمایشنامه هست ویلی لومان در موقعیت های مختلفی به گذشته برمیگرده ، زمانی که سرمایه داری و برج های بالابلند و ماشین ها همه جا را تسخیر نکرده بود زمانی که می توانستند در باغچه خانه سبزی بکارند و در دشت ها قدم بزنند و در هوای آزاد تری زندگی کنند تقریبا همه اعضای خانواده حسرت جامعه کاملا صنعتی نشده را دارند. بازگشت به گذشته و بازگشت به حسرت ها بازگشت به هر امکانی که میتوانست آن خانواده را پولدار کنند اما از دستش دادند و تنها اکنون میتوانند خود را سرزنش کنند. حال که بازگشتی به گذشته صورت نمیگیرد و ایده های تجاری خانواده شکست میخورند و امید ها برای کسب سرمایه بیشتر نابود می شود. تنها راه حل ، خودکشی است.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.