یادداشت مریم محسنیزاده
1404/5/5
رمان "سلوک" شروعِ مبهمی دارد. ماجرا به شیوهٔ سیالذهن و تکگوییهای شخصیت روایت میشود. گاه روایت اول شخص است و گاه سوم شخص. این شیوهٔ روایت، رمان را از حالت خطی و داستانی خارج کرده است. تنها در بخشی از رمان، ماجرایی که در خانه اتفاق افتاده بیابهام روایت میشود (حسادت خواهرها به عشق قیس و نیلوفر، کتک زدن فخیمه توسط برادرش و پدر عزلتنشین.) مضمون عشق، سرگردانی، کهنسالی و مرگ در رمان دیده میشود و ناامیدی در تاروپود کلمات موج میزند. قلم دولتآبادی مثل "جای خالی سلوچ" سنگین است. گاه کلمهای را چندبار تکرار میکند و حشو میآفریند که خاص نویسنده است. دولتآبادی نسخهٔ اولیه رمان را در ششصد صفحه نوشته بوده و پس از بازنویسیهای متعدد، آن را خلاصهتر کرده است. قیس معشوقهاش نیلوفر را به نامهای متفاوت مها، مهاما، نیلونا، مهتاب، ناتانیل و ... میخواند. ازطرفی شخصیت قیس، گاه خود را قیسعامر یا همان مجنون، مرد بخارایی، امروءالقیسِ شاعر و پیرمرد خنزرپنزر در "بوف کور" مینامد. او بعداً در کتاب "آن مادیان سرخیال" مفصل به شخصیت امروءالقیس میپردازد و دوباره ارادتش را به سمنار نشان میدهد. نویسنده در این اثر هفت را عددی نحس میداند. ازطرفی در مصاحبهای میگوید قلاب دو هفت و رسیدن به آشتی دو هفت، در ۷۷ سالگی برایم جالب است. او به "مکبث"، "بوف کور"، "بیگانه" کامو و شاملو ارجاع میدهد. این ارجاع، از ارادت دولتآبادی به اثر کامو و صادق هدایت میآید که خود در مصاحبهای به آن اشاره میکند؛ اینکه آرزویش نوشتن کتابی به حجم و قدرت چنین آثاری بوده است. اینکه به آثار شكسپیر بسیار علاقهمند است و در جوانی آرزو داشته نقش هملت و شاه لیر را بازی كند. جالب است بدانید که دولتآبادی کارش را با بازی در تئاتر آغاز کرد و در فیلم "گاو" هم نقش کوتاهی دارد. مهدی یزدانیخرم میگوید:«دولتآبادی در "سلوک"، قیس را در مسیری تنها میگذارد که او مجبور است تنها و تنها از ذهن خود زندگی را بسازد.» "سلوک"، قصهٔ تداعیهای ذهن قیس است. گویی قیس توأمان به بیان ذهنیات، سایهاش و واقعیت میپردازد و زاويهدید دائماً تغییر میکند. حسن میرعابدینی در "صد سال داستاننویسی ایران" میگوید:«دولتآبادی بیش از آنکه به ایجاد اتمسفر داستان اهمیت دهد، شرح ماجرا و روانشناسی شخصیتها را مهم میشمرد. ... ازلحاظ شخصیتپردازی پیرو رئالیستهای اروپا است؛ دانای کلی است که از درون و برون آدمهای داستان خبر دارد.» دولتآبادی دربارهٔ شکلگيری ایدهٔ رمان میگوید:«گمان میكنم اتفاق ابتدا در زندگی میافتد تا رمان. اين اتفاق با يک يادداشت كوچک در قهوهخانهای در فرانكفورت شروع شد و بعد با سايهای در پيادهرویی كه ديوار سنگی خزهبسته داشت در ويپرزدورف به سراغ من آمد. من در آنجا كه بورس سه ماهه داشتم، دو ماه ماندم و برگشتم به خاطر همين به اصطلاح احساس غم غربت و نوستالژی و بیهمزبانی. اين غم غربت و آن يادداشت كوچک مرا به ورطهای كشاند كه چهار سال به تناوب نوشتم... آن قصر و فضای ذهنی من به علاوه ناهمزبانی و ناهمزمانی باعث شده كه من به اين روايت ذهنی بپردازم.» این رمان در سال ۱۳۸۲ نوشته شده است.
(0/1000)
نظرات
1404/5/6
سلام عزیزم🪻 تا الان پنج کتاب بیشتر ازشون نخوندم "جای خالی سلوچ" رو پیشنهاد میدم👌🏻 شنیدم "کلیدر" هم خوبه ولی برای شروع نمیدونم
2
1
مهتاب
1404/5/6
1