یادداشت سجاد عرفانی یزدی

نازنین
        یک رمان کوتاه که در عجبم ، چرا روندی به این سرعت داشت... تقریبا یک روزه این رمان را خواندم و وقتی به صفحه خالی پایانی رسیدم چشمانم از تعجب باز مانده بود.. احساس می‌کردم باید بگریم ولی.. مردی چهل ساله که بعد از سال ها زندگی عذبناک و منزوی ، به یکباره به یاد ازدواج افتاده و طرف دیگر این گند.. دختری نوجوان و رنجور است... داستان وقتی آغاز می‌شود که جنازه دختر روی زمین است و لخته خونی از دهانش بیرون ریخته..
بیش از این جلو نمی‌روم. نازنین یک عاشقانه متفاوت است.. شما خاطرات مردی را مرور می‌کنید که به دنبال مقصر می‌گردد.. به دنبال رد قدمی که اشتباه برداشته است.. حکایت دو انسان رنجور ، که چرخ فلک سرنوشتشان را به موازا کشانده.. یک عشق، از جنس رنج و انزوا.. از جنس سکوت و دیر به سخن آمدن... اگر یک جمله در این داستانک عالی داستایوفسکی دستگیر ذهن بی خیال من شده باشد این است: گاهی زود تر از آنچه در فکر می‌پروریم دیر می‌شود؛ گاهی سخنی که به زبان نمی‌آید به زخمی بدل می شود که بر روح آدمی باقی‌می ماند. نازنین یک شاهکارک دیگر از داستایوفسکی بود ، اما اینجا جای دارد از ترجمه عالی خانم بیدختی نژاد تشکر کنم و باید بگویم  تحسین برانگیز بود؛ امیدوارم در آینده رمان های بیشتری را با ترجمه ایشان بخوانیم.
      
2

5

(0/1000)

نظرات

چه معرفی خوبی . احسنت 

1