یادداشت بابک قائدنیا

بابک قائدنیا

بابک قائدنیا

1404/7/5 - 22:53

فارنهایت ۴
        فارنهایت ۴۵۱، درجه حرارتی که کاغذِ کتاب، آتش می‌گیرد و می‌سوزد.
✍️ کتاب بسیار جذابی بود و علی‌رغم کوتاه بودن داستان، روی من خیلی اثر گذاشت. برایم جالب بود که نویسنده، ری داگلاس بردبری، این داستان را در سال ۱۹۵۳ نوشته و البته در سال‌های بعد چند بار ویرایش شد و حتی با سانسور بخش‌هایی از داستان، در کتاب‌های درسی نیز وارد شده است. نسخه‌ای که نشر ماهی با ترجمه خانم مژده دقیقی، چاپ و منتشر کرده، مربوط به نسخه ۱۹۷۹ است که بر اساس حروفچینی جديد از متن اصلی، باز نشر شده است. 
با اینکه کتاب مربوط به بیش از ۷۰ سال پیش است ولی گویی وضعیت کنونی جامعه ما را بیان می‌کند و توصیف برخی از نمادهای فناوری و سرگرمی، مثل صفحه‌های نمایشی که تمام دیوارهای اتاق نشیمن را پوشانده‌‌اند و ۲۴ ساعته مشغول پخش محتوا هستند، یا ابزارهای بی‌سیم، کوچک و صدف مانندی که در گوش قرار می‌گیرد و صدای بلند پخش می‌کند، در دهه ۵۰ قرن قبل عجیب است.  گرچه الکتروفون از سال ۱۸۸۰ ابداع شده بود ولی خیلی بزرگ بود و روی گوش قرار می‌گرفت و از طریق سیم به دستگاه تلفن وصل می‌شد و اولین هدفون‌های رادیویی در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ معرفی شدند. 
داستان در آینده‌ای تاریک و یک ویران‌شهر یا همان دیستوپیا روایت شده؛ جایی که کتاب‌ و کتابخوانی ممنوع‌ است و «آتش‌نشان‌ها» نه برای خاموش کردن آتش، بلکه برای سوزاندن کتاب‌ها و خانه کتابخوان‌ها، به خدمت گرفته می‌شوند. قهرمان داستان، گای مونتاگ، یک آتش‌نشان است که کم‌کم به واسطه آشنایی با کلاریس، دختر جوانی که عاشق پرسش و اندیشیدن است، نسبت به وظیفه‌ خود دچار تردید می‌شود و به این نتیجه می‌رسد که جامعه‌ بر اساس سطحی‌نگری، سرگرمی‌های بی‌پایان و سرکوب اندیشه بنا شده است. او علیه این سیستم شورش می‌کند و پس از تعقیب و گریز، به گروهی از به اصطلاح  «انسان‌های کتاب» می‌پیوندد؛ کسانی که هرکدام کتابی را از بر کرده‌اند تا فرهنگ و دانش نابود نشود. فضای داستان بسیار نمادیدن و پر از تصاویر حسی، آتش، تاریکی و نور است و جامعه‌ای که توصیف می‌شود جامعه‌ای مملو از تلویزیون، بی‌حوصلگی، تنهایی و بی‌ارتباطی است. 
مترجم در ابتدای کناب می‌نویسد: روش حکومت در فارنهایت ۴۵۱ موذیانه تر از روش حکومت در رومان پادآرمانشهری مثل ۱۹۸۴ از جورج اورول است چون مردمی که از برنامه‌های سرگرم‌کننده و خلاصه‌های خلاصه شده و اطلاعات ناقص تکراری راضی هستند، از آن استقبال می‌کنند و ذهنشان چنان از اطلاعات بی‌خاصیت و حقایق بیهوده انباشته شده که احساس ذکاوت هم می‌کنند و از جهل خودخواسته خود خوشحالند. حکومت کتاب‌ها را خلاصه و خلاصه‌تر می‌کند تا آنکه جز یادداشت‌های بی‌بو و خاصیت چیزی از آنها باقی نمی‌ماند. در واقع دیگر کتابی برای خواندن وجود ندارد و پس از آن که دیگر کسی کتاب نمی‌خواند به جایی می‌سند کـه مردم خودشان وجود کتاب‌ها را به آتش‌نشان‌ها گزارش می‌دهند چرا که کتاب، تفنگ پُری است در خانه همسایه! 
از صفحه ۷۲ کتاب، چاپ هفتم نشر ماهی "اونها همین کار رو کردن، مجله‌ها به ترکیب مطبوعی از شیر برنج تبدیل شدن؛ به قول منتقدهای گندِدماغ، کتاب‌ها آب زیپو بودن، منتقدها می‌گفتن تعجبی نداره که کتاب‌ها دیگه فروش نمیرن. ولی عامه مردم که می‌دونستن چی می‌خوان و خوش و خرم واسه خودشون می‌چرخیدن، کاری کردن که کتاب‌های مصور باقی بمونن و البته مجله‌های آن‌چنانی سه بعدی. 
گرچه می‌توان شخصیت‌پردازی نمادین و سطحی و پایان بسيار ساده و شتاب‌زده  را نقاط ضعف این کتاب دانست ولی خواندن آن‌ را به همه علاقه‌مند این ژانر پیشنهاد می‌کنم. 
      
354

33

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.