یادداشت دریا
1404/4/21

"همه چیز به دانستن این موضوع بستگی داشت که آیا عیاشی، او را از غم عشق رها کرده بود؟ همه چیز در خدمت عشق است: پرهیز آن را از کوره به در میکند، ارضا قویترش میکند؛ عفتمان بیدارش میکند، تحریکش میکند، ما را به وحشت میاندازد، محصورمان میکند؛ اما اگر تسلیم شویم، تنبلیمان هرگز با توقع عشق متناسب نخواهد بود... آه! سرسامآور است! باید از پدرش میپرسید که چطور با این سرطان زندگی میکند. در عمق این زندگی پرهیزکارانه چه چیز وجود دارد؟ راه چاره کدام است؟ خدا چه میتواند بکند؟" _ بخشی از کتاب موضوع کتاب، دقیقا همین پاراگراف بالاست. واقعیت همینجور به نظر میاد. هیچکس نمیتونه با عشق به رضایت برسه. یا در غم عشق میسوزه، یا اصلا تجربهش نمیکنه، یا به کسی که عاشقشه میرسه و عشق فروکش میکنه و... زیباییهای عشق انگار فقط برای کتابا و فیلماست. توی زندگی واقعی سرسامآوره چون هیچ کاری نمیشه باهاش کرد. داستان درمورد خانوادهی کورژه. پدر که دکتره و پسر، رمون کورژ. هر دو عاشق زنی به نام ماریا کروس هستن که بدنامه ولی اتفاقا این زن نفرت داره از شهوت، بهش میگه زمین متعفن، باتلاق، گل و لای و دوره از هر حرفی که پشت سرش زده میشه ولی آیا این یعنی ماریا کروس زن خوبیه؟ از موضعش راضیه؟ نه، داستان کتاب مثل اسمش، روایتِ برهوت عشقه. انگار هیچکس توانایی عشق ورزیدن یا دریافت عشق به شکلی سالم رو نداره؛ نه ماریا کروس، نه دکتر کورژ، نه رمون. حتی توی ساختار خانوادهی کورژ هم همین مشکل دیده میشه. هیچکس راضی یا خوشبخت نیست، درون هر کدوم از شخصیتا میشه عقده و کینه و فرسودگی احساسی رو دید. واضحه که هر شخصیت چطور روی شخصیتای دیگه تاثیر میذاره. اشتباهات یه آدم فقط ناشی از انتخاب خودشه؟ نه. بخشی از کتاب اشارهای میکنه به اینکه چطور سلسلهی رفتارها و اتفاقاتی منجر به فجایع میشن. بنابراین هیچکس نمیتونه خودشو کاملا مبرّا بدونه از اشتباهاتی که دیگران انجام میدن. موضوع مهم دیگهای که توی کتاب بهش اشاره میشه، روشهای تربیت نادرست خانوادهست که باعث میشه فرزندشون از اونا دور بشه و نتونن درکش کنن و احساساتشو بفهمن. در حدی که بچهی یه خانوادهی پرهیزکار، میشه نقطهی مقابل چیزی که سعی داشتن بهش القا کنن. به طور کلی کتاب فضای مذهبی داره، روانشناختیه و روابط پیچیدهی خانوادگی و درونیات انسانها رو بررسی میکنه. فرانسوا موریاک برندهی جایزهی نوبل ادبیات شده، بنابراین نمیشه از کتاباش ساده گذشت. بیشتر از هر چیز، نحوهی توصیفاش منو به وجد میاورد. یه جاهایی چنان کلماتو به بازی میگیره که آدم نمیتونه ناخوداگاه تحسینش نکنه. فوقالعادهست. یه جایی موقعی که میخواد عجله داشتن دکتر کورژ رو نشون بده، کلماتی استفاده میکنه که نمیشه تمام اون فضاسازی رو توی ذهن ندید، زنگ ساعت، ریخته شدن خون آخرین گاو نر زیر آسمان تاریک، لابهلای نردههای باغها، شاخههای غبارگرفتهی یاس مثل دستان دراز شده، منتظر باران، قطرات باران ناممتد... فوقالعاده نیست؟ این سبک نگارشو جاهای مختلف داستان میشه دید. ترجمهش بد نبود ولی یه جاهایی حس میکردم کلمات درست انتخاب نشدن، مفهومو نمیرسونن. یه مقدار اشتباهات تایپی هم داشت و اسمی از ویراستار توی کتاب ندیدم. مثلا توی همون پاراگرافی که اول متن نوشتم، توی کتاب یه کلمهشو نوشته بود محسور، ما یه مسحور داریم، به معنی سِحر شده، جادو شده، یه محصور داریم به معنی داخل حصار قرار گرفته، محدود شده و مشخص نیست منظور از محسور کدوم یک از این دو کلمهست. در نهایت من محصور رو انتخاب کردم چون حس کردم به مفهوم پاراگراف شبیهتره. در نهایت، کتاب یه مقدار برای من گنگ بود، فضای تاریک و نامفهومی داشت، یه جاهایی میتونستم کاملا با توصیفا ارتباط برقرار کنم اما کلیت متن در هم پیچیده بود و سردرگمم میکرد. فکر میکنم با توجه به توضیحاتم خودتون بتونین تشخیص بدین از این کتاب خوشتون میاد یا نه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.