یادداشت • خاوَردُخت •
1403/10/8
موضوع کتاب از عشق پسر مسیحی به دختر مسلمان شروع میشه تا بالا و پایین شدن های تفکرات این دو نفر!!🙄 جدای از آبکی بودن داستان و حتی محو شدن اصل داستان 😶 اینکه پرش های نامنظم زمانی داشت و یکبار روایت دست دانای کل بود یک بار خود سوژه یکبار بقال محل و.. نمیدونستی الان کی داره چی میگه..😑🤕 دلم میخواست هرچه زودتر تمومش کنم که بیشتر از این حرص نخورم، دقت نکردم برای چه سالیه این کتاب اما حتی به درد نوجونها نمیخوره!❌! نه قدرت داستان سرایی داشت نه منطق محکم !! ⚠️ کتاب اینجوری بود که من میخوام منطقی راجب دین و احکام باهات حرف بزنم اما ۵۰ تا شبهه وارد میکرد که دوتاش رو بیشتر پاسخگو نبود...😐(خب چراااا🤬) شخصیت های داستان انگار که جملات رو تو دهنشون گذاشته بودی حسی بهت نمیدادن و.....🤐 فقط چند صفحه ای که مرتبط به سفر نغمه به مدینه بود برام دلچسب بود. در حوزه پرسش های عقیدتی ، تفکری و... اصلا پیشنهاد نمیکنم اگر مطالعه نداشته باشید بدتر سردرگم میشید، اگر هم مطالعه داشته باشید ۲۰ صفحه اول ، کتاب رو با احترام شوت میکنید همون جایی که بود...🗄🕳👀 چند بریده از کتاب::::👇 __فضای سیاسی و فرهنگی آن روزها ، برای هرکسی که سود نداشت ، جولانگاه خوبی بود برای دانشجوهای نو رسیده ای که خود را نو اندیش میدانستند و برای قهرمان شدن در همه چیز افراط میکردند . خیلی ها ترجیح می دادند ، مشروط شوند تا آوانگارد و قهرمان جلوه کنند. __وطن جایی است که آرامش داشته باشی و من اینجا پر از آرامشم. __تنها بزرگی که منتظر سلام دیگران نمیشه و قبل از اینکه به او سلام کنن، او به دیگران سلام میکنه همین پیامبر مهربان ماست. __دل های بسیاری به پنجره های بقیع گره میخورند،تا برای همیشه در این غربت بمانند و زیر آفتاب سوزان بقیع بسوزند. __معنای ترس از خدا اینه که میترسیم محبت خدا رو از دست بدیم ..قطع رشته محبت بین خدا و انسان ، خیلی دردناک تر و ترسناکتر از عذابه!!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.