یادداشت رضا هاشمی
1402/1/25
مردِ راه! بر دلم تیری زنید و نشتری در دیدهام که چرا آن روی زیبا دیدم و عاشق شدم دست و پایم را ببرید از برای آنکه من پای در کویش نهادم دست بر زلفش زدم زمانی که با این کتاب آشنا شدم و شروع به خواندنش کردم، با خود فکر میکردم که بعد از اتمام کتاب، سوالهایم در مورد حلاج پاسخ مییابد و با این شخصیت تاریخی آشنا خواهم شد؛ اما با خواندن هر ورق از کتاب و هر صفحه از زندگیاش، بیشتر این شخصیت برایم مسأله میشد. انگار که شناختش جز با قدم گذاشتن در مسیرش میسر نیست! روایت حسین بن منصور حلاج از زبان استاد یثربی که خود اهل عرفان و فلسفه است خواندنی است. همان فصل اول کتاب را که بخوانی، متوجه میشوی که با یک کتاب ادبی و یک رماننویس سر و کار نداری! اما شناخت نویسنده از شخصیت حلاج و گیرایی عجیب زندگی این شخص است که کتاب را در دستانتان نگاه میدارد. گویی که جناب یثربی افکار و عقاید خودش را در شخصیت حلاج بازسازی کرده است! درگیر شدن حلاج با خودخواهی و فرصتطلبی حاکمان و علما و مشایخ که نفاق خود را پشت نقاب دین پنهان کردهاند، غم و مسرت را توأمان در دل هر عدالتدوستی زنده میکند. خطبههای حلاج در داستان همانند یک کلاس درس عقایدش را نمایان میکند که البته گاهی به شعار نیز میگراید. [...شریعت دستگیری از انسانها و راه نمودن به آنان است؛ اما طریقت، راه رفتن خود آنان است. تصوف بر محور انسان میچرخد، اما شریعت بر محور وحی. وحی، آسمانی و همگانی است. وحی از آسمان میآید و همه میتوانند دستورات وحی را اجرا کنند. اما تصوف، انسانی و شخصی است، یعنی از درون تک تک انسانها میجوشد و جوشش هر کسی نیز مخصوص خود اوست. در تصوف هرکس راهی در پیش دارد، غیر از راه دیگران. این معنای أناالحقّ بود، از نظر اهل سلوک...]
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.