یادداشت ملیکا خوشنژاد
1403/8/27
ایبسن در انتخاب حرفهی کاراکترهایش واقعاً دقت نظری ستودنی دارد. انتخاب شغلِ معماری برای سولنس هم یکی از بینظیرترین انتخابهایش بود. بهعنوان کسی که سالها پیش لیسانس معماریاش را بوسید و گذاشت کنار و چیزهای اندکی از ماهیت معمار بودن را هنوز بهخاطر میآورد میتوانم به جرئت بگویم که در معماری و پیکرتراشی نوعی احساس خلق بودن نهفته است که کمتر در هنرهای تجسمی و غیرتجسمی دیگر نظیر دارد. حتی خدای افلاطون - دمیورژ - هم صانع است و شبیه یک معمار. گویی چون آنچه خلق میکنند عظیم و بسی عینی است، حسِ خالق بودن را به سازنده بیشتر القا میکند. سولنس از هر نظر یک معمار بود و همسرش که حال و هوای عروسکخانه را تداعی میکرد، نمیتوانست آنطور که باید و شاید به سوی خلق رهنمودش کند. هیلده انگار ادامهی هدا گابلر بود اما. هدا گابلری که بالاخره توانست به خواستهی بزرگ قلبیاش - در آغوش کشیدن مرگ باشکوه دیگری بهتشویقِ خودش - دست یابد. واقعاً حیف است آدم آثار ایبسن را پشت سر هم نخواند تا متوجه این تداومهای روایی شگفتانگیز که در عین حال با هم متفاوتاند نشود.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.