یادداشت شاید لاین کوبرت
1404/5/27
این بار دوم یا سوم بود که زنده به گور رو میخوندم، ولی حسش مثل هیچبار دیگهای نبود. دفعهی قبل، حدود سه سال پیش بود. وقتی متنهایی که هایلایت کرده بودم رو دوباره دیدم، شوکه شدم… چرا که هر جملهی پر از تنهایی، مرگ و ناامیدی رو با دقت علامت زده بودم. انگار اون موقع هدایت میخواسته به عمق تاریکی روح من دست پیدا کنه و موفق هم شده. حالا، زندگیم نسبت به آن روزها خیلی فرق کرده، ولی هنوز هم وقتی دوباره صفحاتش رو ورق میزنم، جزئیات دقیق و دردناک هدایت قلبم رو فشار میده. اون با هر جمله، با هر تصویر، انگار زمزمهای از تنهایی و شکنندگی انسان رو به گوشم میرسونه. زنده به گور برای من بیشتر از یه داستان کوتاهه؛ مثل آینهایه که نه فقط زندگی هدایت، بلکه تغییر و مسیر خودم رو توش میبینم. هر بار میخونمش، یه بخش تازه از روح خودم رو کشف میکنم؛ بخشهایی که شاید قبلاً نمیدیدم، یا از دیدنشون میترسیدم. هدایت با قلمش نشون میده که حتی در دل تاریکیترین لحظات، نگاه کردن به زندگی و درک عمق دردها، خودش یه نوع روشناییه. هر بار که کتاب رو میبندم، سنگینیش روی دلم میمونه… ولی همزمان، حس میکنم زندهبودن، با همهی پیچیدگیها و تلخیها، ارزشش رو داره.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.