یادداشت مهدیه عباسیان
1402/7/19
اولین کتابی که از آگوتا کریستوف خواندم، آخرین کتاب نوشته شده توسط او بود. کتابی در مورد مردی که دیروزش، امروزی توام با تنهایی، مهاجرت و تلخیای خاص برایش رقم زده است. دیروزی که بخشهایی از آن ساختهی خودش است و بخشهای اعظم آن ناشی از سرنوشت. داستان در مورد ساندور نامی است که در یک کارخانهی ساعتسازی مشغول به کار است. روزها در حین کار در ذهنش مینویسد و شبها در فراغت آنها را پیاده میکند. ساندور در تمام لحظههای زندگیاش چشم انتظار زنی رویایی است به نام لین، که تا به حال او را ندیده است. زنی که بالاخره او را ملاقات میکند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.