یادداشت هستی

هستی

هستی

1403/3/11

        《اگنس مرده است،داستانی او را کشت...》
کتاب در همان جمله ی آغازین مبهوتمان می کند.
روزی در یک کتابخانه، نویسنده ای با شخصی به اسم اگنس آشنا می شود ،مدتی از آشنایی آن ها می گذرد و روزی  اگنس از نویسنده می خواهد  از او نیز داستانی بنویسد و نویسنده شروع به نوشتن می کند،داستان از جایی جالب می شود که نویسنده تصورات خود را چاشنی آن را می کند و از یک جایی به بعد مرز بین خیال و واقعیت رو به محو شدن می رود .راز مرگ اگنس در این داستان نهفته است...
      
71

6

(0/1000)

نظرات

مختصر و مفید 👏

1