یادداشت محدثه سلمانی

                آبلوموف رو واقعا در بدترین وقت ممکن خوندم! تابستونی که توش عمیقا بیکار و عاطل و باطل بودم و قرار بود اسباب کشی بکنیم!
آبلوموف شخصیت پاک نهاد و بلندپرواز و باهوش و صادقی داره اما به شدت بی اراده س. میل به تنبلی و عشق به بیکارگی اونقدر در وجود خودش و اطرافیانش ریشه کرده که دیگه مبارزه باهاش ممکن نیست.  آبلوموف به خوبی روند تباه شدن خودش رو درک می کنه اما توان بیرون کشیدن خودش از منجلاب رو نداره. آبلوموف تنبل نیست؛ عاشق تنبلی ست.از حرص و طمع و چاپلوسی برای مقام بیزاره اما با زحمت و کار و تلاش و به کارگیری هوش برای زندگی سالم و بهره برداری از نیروهای خود و طبیعت هم میونه ای نداره.
بی عملی خودش رو با خیال بافی و بهانه آوردن و کار امروز رو به فردا انداختن می پوشونه و خودش رو گول می زنه.
و در برابر اون رفیق نیمه آلمانیش شتولتس قرار داره که به شدت پرکار و پرتلاشه و  کار رو مایه حیات و سلامتی خودش می دونه. شتولتس و آبلوموف باهم دوستن و شتولتس تلاش می کنه به آبلوموف کمک کنه روح پاکش رو از منجلاب بی ارادگی بیرون بکشه.
به نظرم سبک کتاب رو میشه اجتماعی_وحشت قلمداد کرد. کتاب به نظرم واقعا وحشتناک بود. تموم مدتی که کتاب رو می خوندم وحشت داشتم، مثل وقتی که بالای سر مریض تبداری نشسته باشی و از خودت بپرسی چقدر دووم میاره یا چه دارویی ممکنه بهش کمک کنه که خوب شه.
تموم مدتی که کتاب رو می خوندم از خودم می پرسیدم چی باعث میشه آدم اینقدر بی اراده بشه، چرا آرزوهای جوونی اینطور تباه شدن و چطور آدم به زندگی انگلی خو می کنه و دیگه صدای شخصیت کمال خواه درون خودش رو نمی شنوه. 
نویسنده توی این کتاب یک جور تنبلی جاری توی زندگی طبقه نیمه اشرافی روسی رو به تصویر کشیده و ریشه هاش رو به ما نشون داده. نازپرودگی کودک توی خانواده های نیمه اشرافی، محیط کار ملال آور متضاد با محیط خونه و افسانه هایی که از بهشت بیکارگی و فقط لذت بردن و خوردن و خوابیدن توی ذهن مردم اوتوپیا ساخته . نیمه اشرافی بودن نقش مهمی رو توی این داستان بازی می کنه چون آبلوموف اگر از طبقه زحمتکش می بود نمی تونست اینقدر بیکاره باشه. 
خیلی سخته که کتابی درباره تنبلی بنویسی و کتابت خوندنی از آب دربیاد اما نویسنده با فراز و فرود های ملایم و طنز مختصر کتاب رو خوندنی کرده. وگرنه خوندن آبلوموف می تونست آدم رو دیوونه کنه. قسمت آخر کتاب خیلی غمگینم کرد. تا فصل آخر دلم برای آبلوموف می سوخت اما آخر کتاب بیشتر سرزنشش می کردم،چون فرزندانش، خدمتکارانش و همسرش رو توی وضع بدی رها کرده بود. بازم گلی به جمال شتولتس! 
شخصیت پردازی کتاب خوب بود و محیط و سبک زندگی مردم هم به خوبی انعکاس پیدا کرده بود. 
ترجمه آقای حبیبی ترجمه فاخر و قشنگی بود. 
حکیم مولوی حال مبتلایان به آبلوموویسم رو به خوبی توصیف کرده
خاربن در قوت و برخواستن 
خارکن در پیری و در کاستن

        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.