یادداشت هانیه

هانیه

هانیه

1403/6/25

        نقال فیلم روایت دختر ١۴ ساله یک خانواده با ۵ فرزند که که ۴ تایشان پسر و این دختر، فرزند آخر خانواده بود. مادر خانواده بعد از این که همسرش در سانحه ای در معدن فلج شده بود، شوهر و بچه هایش را رها کرده و رفته بود. هر زمان توي شهرکشان فيلمي روي پرده‌ي سينما مي‌آمد که به‌نظرِ پدرش جالب بود، از آنجایی که توانایی مالی نداشتند تا همه به سینما بروند و فیلم را ببینند، پول‌خردها را روي هم مي‌گذاشتند تا فقط پول يک بليت جور بشود، و آن‌وقت دخترک را به تماشاي فيلم مي‌فرستادند. بعد که از سينما به خانه برمي‌گشت، بايد در جمعِ تمام اعضاي خانواده، فيلم را روايت مي‌کرد. کم کم آوازه اش در شهرک می پیچد و هر شب به تماشاچیان نقالی هایش اضافه می شود تا در نهایت خانه شان به نوعی سینمای کوچک تبدیل می شود.
داستان رو در عین ساده بودنش خیلی دوست داشتم. ترجمه ی کتاب روان بود و مشکلی نداشت. کم حجم بود و انقدر جذبش شدم که توی سه ساعت خوندم و تمومش کردم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.