یادداشت مسیح ریحانی
1403/12/23
بدون شک «غروب پروانه» در زمرهی تاثیرگذارترین و تکاندهندهترین رمانهایی که خواندهام قرار میگیرد. روایتی به شدت تکاندهنده و بهتآور که بارها در طول خواندنش گریستم و به ویرانهای بدل شدم. حکایت زندگی پروانه و دوستش مدیا که از دنیا چیز زیادی نمیخواستند، اما با اینحال به دست مردان و زنان خویشاوند، پدران و برادرانشان؛ کشته شدند. از زنان در خاورمیانه هر چه بگوییم و بخوانیم کم است، هر قدر برای آنچه در طول سالیانِ سال در این جغرافیای مذکر بر ایشان رفته است و صد افسوس که اکنون نیز میرود، بگرییم؛ رواست. بختیار علی حقیقتا قصهگوی قهاری است. قلمش و رئالیسم جادوییاش مرا به یاد مارکز میاندازد. ترجمهی مریوان حلبچهای هم مانند آنچه پیشتر در جمشید خان عمویم که باد همیشه او را با خود میبرد خوانده بودم؛ فوقالعاده بود. اتفاقاتی که بر سر «خندان کوچولو» خواهرِ پروانه، در مدرسهی «خواهران توبهکار» میآید به قدری تکاندهنده است که تا مدتها ذهن خواننده را با این پرسش که به درستی در کتاب هم آمده است، درگیر میکند که: «چرا آنها باید اینجا زندگی کنند... از چه باید توبه کنند؟»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.