یادداشت هانیه

هانیه

1403/6/25

مرگ به وقت بهار
        مرگ به‌وقت بهار، روایت مردمان دهکده­‌ای است با آیین­‌های عجیب و منحصربه­‌فرد. جایی که مردمش، هر بهار تمام خانه­‌هارا به رنگ صورتی درمی­‌آورند و زمستان هر سال، با بارش باران، آن رنگ شسته شده و از بین می­‌رود. از آنجایی که دهکده برروی رودخانه بنا شده، باید هر ساله مردی داوطلب شود تا به رودخانه رفته و از زیر دهکده عبور کند تا با این کارش نشان دهد که هیچ سنگی جابجا نشده و آب قرار نیست دهکده را ببرد. وقتی شخصی درحال مرگ است و دارد نفس­‌های آخرش را می­‌کشد، برای اینکه روحش از بدنش پرواز نکند، درون بدنش را پر از سیمان می­‌کنند و جسدش را درون درخت می­‌گذارند. این­‌ها همه بخشی از سنت­‌های دیرینه­‌ای است که مردم جامعه کورکورانه و بدون فکر به آن­ها پایبندند و هیچ­کس به این آداب و رسوم اعتراض نمی­‌کند. داستان از زبان پسربچه چهارده ساله­‌ای روایت می­‌شود که در مرکز این اتفاقات قرار دارد و درتلاش است که به این رسومات پایان دهد. این کتاب که به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده، حاصل بیست سال تلاش نویسنده بوده و از آنجایی که در زمان مرگش، هنوز از پایان­‌بندی آن راضی نبوده و دو سال بعد از مرگش به همان شکل به چاپ رسیده، برخی معتقدند که مرگ به­‌وقت بهار، ناتمام است. همچنین، برخی معتقدند از آنجایی که رودوردا در دوران دیکتاتوری ژنرال فرانکو می­‌زیسته، قصد داشته در این رمان پادآرمانشهری، شرایط حکومت­‌های کنترلگر را به­‌تصویر کشد.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.