یادداشت عطیه عیاردولابی
1403/11/20
چند سال پیش تو صفحه دکتر قادری معرفی این کتاب رو دیدم. نوشته بود از روایت متفاوت این کتاب و قهرمان متفاوتش همونطور که ظاهرش هم با اون کلیشهای که از همسران شهدا سراغ داریم متفاوته. همه این سالها تنبلی کردم تو خرید و خوندن این کتاب تا الان که خوندم و اون برنامه تلویزیونی رو یادم اومد که مکالمه یه زن و شوهر بعد از سالها دوری و اسارت مرد رو نشون میداد. اون سال نمیدونستم پس و پیش این مکالمه چه ماجراها بود و هست. صرف ۱۸ سال اسیری خودش ترسناکه، اونم اسارت تو زندانهای مخوف بعث. بعد حالا بیای جزئیات بیشتری بخونی و بدونی. مقدمه رو که خوندم و متوجه شدم حسین لشگری سال ۸۸ شهید شده آه از نهادم برآمد. کتاب رو که با چشم اشکی تموم کردم به دنبال اطلاعات بیشتر رفتم سراغ گوگل و متوجه شدم خانم لشگری هم سال ۹۸ فوت کرده؛ اصلا یخ زدم. با دید مادی فقط میشه کلی غر زد و گفت این چه زندگی بود که این خانواده داشتن و فقط یه دید معنوی و الهیه که به آدم امکان میده طور دیگه به ماجرا نگاه کنه. این دو یه طور عجیبی برگزیده بودن. بعد کتاب پاییز آمد دوست داشتم بقیه کارهای خانم جعفریان رو هم بخونم. از نظر سبک کار و متفاوت بودن مثل پاییز آمد بود تما نه به پختگی و موجزی اون. نمیدونم به خاطر تجربه کمتر نویسنده بود یا ملاحظات مربوط به خانواده اسرا و شهدا و حتی ملاحظات رده بالاتر. اما کتاب ریتم زیادی تندی داشت و میشد با جزئیات و توضیحات بیشتری پیش بره. تازه وقتی رفتم تو گوگل خیلی چیزها از زبان خانم لشگری خوندم که تو کتاب بهش اشارهای هم نشده بود. سختیهای دوران ۱۸ ساله تنهایی خانم منیژه یا مشکلاتی که اوایل بازگشت شوهرش داشت و اختلافهایی که تو ده سال زندگی مشترک داشتن میشد بیشتر بهش پرداخته بشه. خداوند منیژه و حسین لشگری رو بیامرزه و به پسرشون صبر بده.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.