یادداشت مظفری

مظفری

1401/8/22

شیر دارخوین: خاطرات زندگی سردار شهید محمد جواد دل آذر
        بسم‌الله الرحمن الرحیم
با جوادفری می‌شود زندگی کرد، از وقتی که دومِ‌عید سال ۴۲، بین جماعت‌ِسیاه‌پوش مدرسه فیضیه، به هوای‌گرفتن کفترِ گُل‌باقالی، رفت بین مردها تا وقتی که توی فاو، آخرین اللهم‌ ارزقنا شهادة فی سبیلک اش را خواند و استجابتش رسید.

جوادفری، شبیه قهرمان‌های داستان‌های خیالی نیست. یک زمانی پایش را می‌کند توی کفش که سواددارشود، بعد راهش را می‌گیرد و شاگردی پیشه می‌‌کند، بعد هم سر از باغ‌شاه درمی‌آورد و اولین بار تیغ روی صورتش می‌گذارد.
جوادفری، هوای همه را دارد. از خاتونِ کوچه‌آبشار تا پدر و مادر اکبر که پیکر پسرشان را از توی سردخانه ساواک، شبانه برمی‌دارد.
از همان بچگی‌اش دل‌شیر داشت، نه فقط در دارخوین. چه در کوچه‌پس کوچه‌های قم، چه وقتی جلوی تانک‌های در قم، صورتش را روی آسفالت گذاشت و چه زمانی که روی خاکریز قدم می‌زد.

جوادفری، همان لیدر تظاهرات‌های قم و پای ثابتِ بازی‌های تاج است...
هوای دل‌مادر را داشت، فقط مانده بود از آخرین عملیات برگردد تا آخرین آرزوی مادر برآورده شود.

پ.ن

۱. بخش مولتی‌مدیایش خوب بود. و الحمدلله هنوز لینک‌ها کار می‌کرد. می‌توان حرف‌های آقاجواد را دید و شنید.
۲. کاش صفحه آخر، عکس اخرین خانه آقاجواد هم بود...

۳. کتاب شیردارخوین ،داستانِ‌زندگیِ شهید جواد دل‌آذر مردی شبیه همه آدم‌هایی که تابحال دیده‌ایم را از دست‌ندهید.
      
1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.