یادداشت زینب
1403/10/11
شانزده ژوئیهی ۱۹۹۶ یکی از آن صبحهایی بود که مادرم به قول خودش گذاشته بودش یک گوشهای از حافظهاش تا آن را برای گورکنش تعریف کند. دستانی کثیف، پسری را از مادری ربودند که هنوز بیست سالش نشده بود. فوران دستورها و فوران ناسزاهایی از این دست:«این مردک مفلوک را ادب میکنیم». «تأدیب» یعنی ادبکردن، تربیتکردن! «طاهر بن جلون» شاعر و نویسندهی مراکشی، تو این کتاب از روزهای جوانی و تجربههای تلخش میگه. از زمانی که برایِ مطالبهی حقوق و آزادی، با جوانهای همسنوسالِ خودش تو تظاهرات و جلساتی شرکت میکرد؛ و همین دلیلی شد تا به اسمِ «سربازی» به پادگانی در شهر دیگهای اعزام بشه. ولی خب هدفِ فرماندههای این پادگان، آموزش نبود؛ تنبیهِ وحشیانه بود! فرماندههایی که از رنجکشیدن این زندانیها لذت میبردن و با کتک و ناسزا تحقیرشون میکردن… داستانِ غمانگیز، تکاندهنده و متاسفانه قابلِ درکی داشت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.