یادداشت عینکی خوش‌قلب

گردان قاطرچی ها
        داوود امیریان را در سال های دبستان با «رفاقت به سبک تانک» شناختم. در آن سال ها این کتاب برای من چیزی شبیه گنج محسوب می شد. اولین کتابی که روایتی طنز از جبهه داشت به دستم رسیده بود و من چقدر با هر داستانش خندیدم و هر کدام را بارها و بارها خواندم به قدری که بعضی را حفظ شدم. حتی چند بار آن را سرکلاس انشا بردم و به عنوان کتاب محبوبم معرفی کردم و قسمت‌هایی را برای همکلاسی‌هایم خواندم. رفاقت به سبک تانک دوست خوبِ کودکی من برای نزدیک شدن به جبهه بود. و بعد از آن «داوود امیریان» هم برایم یکی از بهترین نویسنده‌ها شد، در همان سن «فرزندان ایرانیم» و «جام جهانی در جوادیه» را خواندم و لذت بردم.
اما چاپ «گردان قاطرچی ها» به زمانی بعد از کودکی و نوجوانی من برمی‌گردد. اسم کتاب را زیاد از نوجوان‌های اطرافم شنیده بودم و اغلب با ذوق از آن تعریف می‌کردند. ذوق آن‌ها برای من چیزی شبیه ذوق خودم از رفاقت به سبک تانک بود. تصور می‌کردم «گردان قاطرچی ها» هم یک رفاقت به سبک تانک جدیدتر باشد. چند روایت طنز و کوتاه از جبهه که با قلم روان داوود امیریان نوشته شده. به همین خاطر سراغ کتاب نمی رفتم چون تصور می کردم چیز جدیدی برای ارائه ندارد.
اما پر بیراه و دور از واقعیت نیست اگر بگویم قلمِ داوود امیریان در طی این سالیان عبور من از کودکی به جوانی به همان اندازه رشد کرده بود. این را وقتی عمیقا متوجه شدم که دو جلد گردان قاطرچی ها (جلد اول به همین نام و جلد دوم به نام «کودکستان آقا مرسل») را در یک روز خواندم. کلیت کتاب همان بود «داستان طنز جبهه» اما بسیار متفاوت با رفاقت به سبک تانک.
اصلی‌ترین تفاوت گردان قاطرچی ها با رفاقت به سبک تانک، پاره پاره نبودن روایات است. داوود امیریان این بار روایت های پراکنده را تبدیل به یک داستان بلند کرده است. کاری که آسان نیست اما به نظر دقیقا نقطه ی خلاء ادبیات دفاع مقدس است. ما از دفاع مقدس خاطره و روایت های پراکنده زیاد شنیده و خوانده‌ایم اما کمتر کتابی را دیده ایم که این روایات را تبدیل به داستانی منسجم و بلند کرده باشد. و این اتفاق مبارکی است که در گردان قاطرچی ها رخ داده.
دومین نکته قابل توجه کتاب شخصیت پردازی هاست. داوود امیریان داستان را به «سیاوش» شروع می‌کند، بعد به سراغ «یوسف» می‌رود که به ظاهر هیچ ربطی به شخصیت اول ندارد، در طی روایت موازی داستانِ سیاوش و یوسف چند شخصیت فرعی دیگر هم وارد قصه می‌کند و همه‌‌ی این شخصیت‌ها را در نقطه‌ای کنار هم قرار می‌دهند. چیزی که باعث دلچسب شدن قصه می‌شود این است که شخصیت‌ها در عین واقعی نبودن، و وجود خارجی نداشتن. بسیار واقعی هستند. مثلا «آقا ابراهیم» که فرمانده لشکر است شباهت زیادی به شهید ابراهیم همت دارد. اگر اشتباه نکنم قسمتی از داستان هم بخشی از خاطرات شهید همت است که نویسنده با مهارت در بین قصه آورده. آقا ابراهیم همان اندازه که شهید ابراهیم همت است. شهید ابراهیم همت نیست. همان قدر که می‌تواند ویژگی‌های قهرمانانه شخصیت شهید را وام بگیرد به همان اندازه هم از خط قرمزهای خاص روایت واقعی زندگی شهید دور است. از طرفی بقیه شخصیت های داستان هم چنین ویژگی‌ای دارند. احتمالا داوود امیریان قسمتی از شخصیت هر کدام را از دوستان و نزدیکانش در جبهه وام گرفته و گرچه خواننده مستقیما متوجه این موضوع نمی‌شود. اما رگه های واقعیت در شخصیت پردازی را احساس می‌کند.
نکته‌ی بعد طنز داستان است، داوود امیریان می‌تواند نوجوان (و حتی بزرگسال) را بخنداند و به طرز ماهرانه‌ای از بیهوده‌گویی دور باشد. موقع خواندن جلد اول تصور می‌کردم شاید بهتر بود نویسنده علاوه بر جنبه ی طنز قسمت های دیگر و جدی تر جنگ را هم وارد داستان می‌کرد که جبهه در نگاه نوجوان امروز مکانی صرفا برای شوخی و بازی تصور نمی‌شد. اما با خواندن جلد دوم و بزرگ شدن «سیاوش» و باقی نوجوان‌های قصه این نقطه منفی از بین رفت و «جنگ» در این دو جلد با همه‌ی ابعادش به تصویرکشیده شد.
گردان قاطرچی ها، علاوه بر همه‌ی خوبی‌های پرشمارش، ضعف‌هایی هم دارد. اما نکته مهم این است که وجود چنین روایات بلند، داستانی و منسجمی از جنگ در ادبیات ما، غنیمت و مایه مسرت است، آن‌ هم برای نسل‌های پرشماری پس از ما می‌آیند و جنگ را ندیده‌اند و فقط می‌توانند روایات آن را بخوانند.
      
4

6

(0/1000)

نظرات

چه یادداشت خوبی! مشتاق شدم دوباره بخوانم‌ش. دست شما درد نکنه.

1