یادداشت سعید بیگی
1403/10/26
یک نمایشنامه از چخوف بزرگ در چهار پرده که خواندنی است و لذتبخش! ترِپلِف جوان عاشق، از نظر هنری با مادر و ناپدریش اختلاف نظر آشکار دارد و همین نکته و نیز تعریف و تمجید بیش از حد مادرش از ناپدری نویسندهاش، در ترپلف کینهای را نسبت به ناپدری ایجاد میکند و عامل بسیاری از مسائل و مشکلات بعدی میشود. تمام شخصیتهای داستان به نوعی گرفتار و سردرگم اند و جایگاه خویش را در زندگی نمییابند. مادرِ ترپلف، ناپدریاش را نگاه داشته تا در کنار او بهتر و بیشتر دیده شود. ناپدری به مادر نیاز دارد تا تکیهگاهی داشته باشد که ضمن همراهی، دائم از او تعریف و تمجید کند. ماشا گمگشته است و از ناچاری و فقط برای تغییر وضعیت، با آموزگار ازدواج میکند و هنوز در پی ترپلف است تا دلش را به دست بیاورد. مادر ماشا به دکتر علاقهمند است و از او عشق را گدایی میکند و هر چه دکتر امتناع میکند، او مشتاقتر میشود. معمولا عشق پاک را ـ حتی با زمینۀ فرهنگی خودشان ـ در بین این مردم کمتر میبینیم. در این جمع؛ تنها دایی ترپلف و دکتر قدری منطقیترند و گرنه هیچ کدام از افراد حاضر رفتار و برخوردی درست و منطقی با هم ندارند و همه زندگی بهتر را در جایی دیگر جستجو میکنند و تصور میکنند که در کنار فردی دیگر، احساس بهتری خواهند داشت و به آرامش خواهند رسید. در واقع همه درونِ زندگیِ خویش را با بیرونِ زندگیِ دیگران مقایسه میکنند و تصور میکنند که همگان خوشبخت و راضیاند و تنها ایناناند که گرفتارند و زندگی خوب و خوشی ندارند و دائم در جستجوی خوشی و خوشبختیاند. یعنی به جای جستجوی خوشبختی در درون خود و ارتقای بینش و دیدگاه خویش و شکر برای داشتههایشان، به نداشتهها میاندیشند و همواره ناراضی و سرخوردهاند. این بیماری هنوز هم از سر بسیاری از ما دست برنداشته و افراد زیادی امروز هم گرفتار این مصیبت و دیدگاه نادرست هستند و با رفتارهای نادرست؛ برای خود، اطرافیان و دیگران دردسر میسازند. چخوف شخصیت آدمها و ذهنیات آنان را به خوبی در قالب نمایشنامه به تصویر کشیده و این توصیفهای زیبا تا مدتها در یاد خواننده خواهد ماند و چه بسا اگر رفتار مشابه را در فردی مشاهده کرد، او را با شخصیت متناظر در این نمایش مقایسه کرده و با دیدن او به یاد این شخصیت بیفتد. من وقتی مقدمه را خواندم، چیز یادی دستگیرم نشد؛ اما پس از پایان مطالعۀ نمایش، کمکم متوجه موضوع شدم. آنگونه که در مقدمه آمده، گویا خودِ چخوف هم در چنین گردابی گیر افتاده و برخی مسائل و مشکلات و احساسات این شخصیتهای نمایشنامه را تجربه کرده است. البته بسیاری از ما شبیه این تجربهها را داریم، اما حتی یک مورد از تجربیاتمان را که منحصر به فرد هم بوده، به شکل داستان و نمایش در نیاوردهایم و این تفاوت یک نویسندۀ توانمند با دیگران است. سپاس آنتوان چخوف بزرگ!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.