یادداشت sunrise🇮🇷
دیروز
این کتاب ، روند خیلی آرام و قشنگی داره اولش علاقه ای به خوندنش نداشتم اما هر چه که جلوتر می رفتم بیشتر کنجکاو می شدم (شاید توضیحاتم مقداری کمی اسپویل داشته باشه) تو این کتاب فرهان اصلا به بازیگری علاقه نداره و ادم کم حرفی است و بعضی وقتا احساساتش رو با زدن ساز دهنی بیان میکنه هر وقت هم که نمی خواد صحنه ای رو بازی کنه اون رو تحدید میکنند که پدرش رو صدا میزنند ، پدرش هم که آدم بسیار بد جنس و بداخلاق و... است و عوامل پشت صحنه یجورایی بد رفتار میکنند با فرهان ، اما در این حین فرزانه برعکس بقیه سعی می کنه که با فرهان ارتباط برقرار کنه و باهم حرف بزنند و دوستی خیلی قشنگی رو شکل میدند و گاهی اوقات درباره موسیقی حرف میزنند این کتاب با روند خیلی آروم و قشنگی جلو میره و هرچه که میگذشت فرهان میتونست بیشتر ارتباط برقرار بکنه با عوامل پشت صحنه و هرقدر که میگذشت از نظر من فرهان بالغ تر میشد همچنین کتابش خیلی آرامش بخشه و نشون میده بعضی از کارهای کوچیک میتونند چه تاثیر بزرگی روی زندگی بزارند مثل این جمله توی کتاب( همین طور که یه سنگ بزرگ میتونه مسیر جوی آب رو عوض کنه یه اتفاق کوچیک و ناچیز مثل دیدن یه نفر یا خوندن یک خبر میتونه مسیر زندگی آدم رو عوض کنه ) و اون قسمت از کتابش که به فرهان توی روز تولدش قرص خواب میدن خیلی ناراحتم کرد و نشون داد که چقدر بعضی از آدم ها میتونند ظالم باشند
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.