یادداشت زینب سادات رضازاده
1403/5/16
ریلای ماریلا... میتوانستم با تو به روستای تان بیایم، عاشق بشم ، از جنگ و تبعات آن بترسم، بزرگ شوم و حتما زندگی کنم... تمام کتاب داشتم به این فکر میکردم که چقدر کتاب راجع به جنگ جهانی است و در عین حال از آن دور است. این نوع روایت تضاد زیبایی را بوجود میآورد. البته باز به این فکر کردم که چرا در مورد جنگ خودمان این طور روایت نداریم ... جذاب، عاشقانه و با جزییات جنگ ... در تمام داستان دنبال آنه مادر ریلا گشتم ولی فایده ای نداشت، آن همه استعداد انگار به هدر رفته بودند... شاید همه استعداد ها را در جان فرزندانش ریخته بود . خدمتکار خانه، سوزان بیشتر از او نقش داشت . یکی از بهترین قسمت ها بود و دلم میخواد یکبار دیگر هم آن را گوش بدهم. تمام لحظه های شنیدنش جایی خارج از اکنون بودم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.