یادداشت Boshra
7 روز پیش
تکان دهنده بود. یه بخشی از کتاب راجع به ایجاد یک صنعت و خط تولید جدیده. مداوم با مسائل پیچیده ای برای بهینه سازی کارخانه مواجه میشویم و راه حل های خلاقانه ای براش ارائه میشه، و من باید جلوی خودم رو میگرفتم که این همه ذکاوت و خلاقیت رو تحسین نکنم. چرا باید جلوی خودم رو میگرفتم؟ چون کارخونه ای که راجع بهش صحبت میکنیم قرارگاه آشویتس عه و محصول تولیدیش جنازه اس. به نظرم مشابه این کتاب رو میشه برای همه ی فجایع بشری نوشت (مثلا کتاب "آزارشان به مورچه هم نمیرسید" رو هم من در این ژانر قرار میدم). اینکه کدام تصمیمات و کدام نقاط عطف آدمی را به بیحسی در برابر وحشیگری میرساند. اینکه در هر برهه زمانی و در هر جغرافیایی، چطور آدمهای عادی نسلکشی میکنند، شکنجه میکنند و بیرحم میشوند. چرا؟ چه چیزی از سر گذارنده اند که میتواند ذره ای همه ی اینها را توجیه کند؟ آیا واقعا نقطه عطفی برای این تغییر وجود داشته؟ لحظه ای حساس که فرد آگاهانه با فاجعه ای که در حال وقوع است مواجه شود و بعد تصمیم بگیرد میخواهد بخشی از این فاجعه باشد؟ یا اینکه انفعال و فرار از تصمیم های سخت باعث میشود که انسان وحشی شود؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.