یادداشت روژان صادقی
1403/3/19
اولینباری که ناتور دشت رو خوندم، اولینباری بود که دیالوگها، توصیفها و سیال ذهن راوی داستان برام مهمتر از «ته قصه» بود. و احتمالا باید اینجا هم دوباره از سلینجر تشکر کنم که تونست من رو به این نوع روایت علاقهمند کنه. که وقتی به آخر کتاب میرسم نپرسم «خب که چی؟» و به جاش از روند کتاب لذت ببرم. «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» برای من چنین کتابی بود. کتابی که قصهی اون برام خیلی حائز اهمیت نبود اما به جاش تا میشد با نثر منحصربهفرد عطیه عطارزاده، فضای گوتیک کتاب، تجربهی خوندن داستان معاصر فارسی بعد از سالها و شاید مهمتر از همه لذت گوش کردن به روایت دختری نابینا، کیف کردم. زندگی برای من چیز شگفتانگیزیه. برای همین سعی میکنم چگالی اتفاقات و تجربههای زندگی رو برای خودم بالا ببرم. این تجربهی زیسته گاهی با سفر رفتن شکل میگیره، گاهی با گرفتن تصمیمات یهویی مثل اینکه شب رو پیش آدمهایی که نمیشناسم صبح کنم، گاهی تغییر دادن حوزهی کاری و گاهی هم با حرف زدن با آدمها. کارکرد کتاب این وسط برای من مثل کاتالیزور میمونه. کاتالیزوری که بهم کمک میکنه جهانبینی متفاوتی رو تجربه کنم. و تجربهی «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» یکی از خاصترینِ این جهانبینیها بود. شنیدن جهان از زبان دختری نابینا و عجیبوغریب که بیشتر زندگیش رو در خانهی محلهی دروازه دولت گذرونده، رنگها براش طعم دارند، با ابنسینا حرف میزنه، با گیاهان زندگی میکنه، سعی میکنه با مادرش زیست کنه و در رویای دیدن پدر به جنون میرسه. برای من که این روزها عطش کشف روایتهای زنانه و خوندن ادبیات فارسی رو دارم، این کتاب یکی از بهترین گزینهها برای سیراب کردنم بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.