یادداشت dream.m
1404/4/22
۳/۵ خب این ریویوو اسپویل محضه اگر حساسید نخونید ولی اگر بخونید هم  چیزی متوجه نمیشید چون داستان انقدر پیچیده اس که احتمالا مجبورید براش اینفوگرافی بکشید. اینم بگم، متوجهم که این روزا کسی حوصله ریویوو خوندن و نوشتن نداره، منم اینو ننوشتم الان بخونید. من مسافر زمانم و این برای آینده اس. برای وقتی که همه چی آروم شده و دوباره همه مون با شوق زیاد کتاب میخونیم و زیر ریویوو ها بحث میکنیم. .... این یه تریلر روانشناختی عه، از نوع خیلی جذاب و خفن اش که نمیتونی یه لحظه از خواندن/ شنیدنش دست برداری. (حداقل من اینجوری بودم و همشو توی یروز گوش دادم. حتی موقع کارم داشتم گوش میدادم) وارد اسپویل میشیم: داستان درباره دوتا زنه که از بچگی باهم دوست شدن و بعد تبدیل به خواهر میشن. اول کتاب چهارتا زن رو میشناسید: امبر، تیلور، کلر، جو بعد اخرای کتاب متوجه میشید که امبر همون تیلوره و جو اصلا وجود خارجی نداره و امبر و کلر اصلا خواهر نبودن. داستان با امبر شروع میشه که روی تخت بیمارستان خوابیده و توی کماست اما همه چیو میشنوه. اون میدونه تصادف کرده اما نمیدونه قبلش چی شده. فقط یه سری خاطرات پراکنده داره که مطمعن نیستیم درسته. توی اون شرایط پل، شوهر امبر و خواهرش کلر میان بهش سر میزنن و امبر تصور میکنه شوهرش و خواهرش رابطه دارن. اون کلی خاطره تعریف میکنه که مارو مطمعن میکنه این دوتا دارن به همسرانشون خیانت میکنن. لابهلای این تئوری های امبر، همزمان دفتر خاطرات بیست سال پیش یه بچه هم خونده میشه که تا آخرین صفحات داستان ما فکر میکنیم مال امبر هستش ولی ناگهان متوجه میشیم این دفتر خاطرات کلر بوده و باید اینجا پشماتون بریزه ولی چون کتابو نخوندید الان نمیفهمید چقدر پلات توییستش خفنه :(( امبر بالاخره از کما خارج میشه و اونجاست که معلوم میشه کی کیه، و خواننده تقریبا متوجه میشه امبر چقدر مریض روانیه . تا قبلش همه فکر میکردن آدم بد قصه کلره. آخه کلر بچگی خیلی بدی داشته و با والدین ناسالم زندگی میکرده و توی مدرسه هم دردسر های عجیبی درست میکرده؛ طبیعیه فکر کنیم توی بزرگسالی ام شخصیت دردسر سازی باشه ولی خب معلوم میشه اونکه تمام مدت زیر زیرکی توطئه میکرده اون بچه مظلوم داستان یعنی امبر بوده. توی بچگی وقتی والدین کلر میمیرن، این خودش یه ماجرای خوفناک داره، خانواده امبر یا همون تیلور میان کلر رو به فرزند خواندگی قبول میکنن و اینا خواهر میشن. گمونم به اندازه کافی گیج شدید. راستش من اینا رو همینجوری که یادم میاد مینویسم پس ممکنه پشت هم نباشه وقایع. خب کجاش بودیم؟ خلاصه امبر از کما درمیاد و متوجه میشه درمورد شوهرش و خواهرش اشتباه میکرده اما هنوز خواهرش کلر رو مقصر سقط جنین خودش میدونه و هنوز تصور میکنه یا اینجوری تعریف میکنه برای ما که شب تصادف این کلر بوده که میخواسته امبر رو بکشه. چون کلر حسوده و با وجود اینکه شوهر و یه دوقلو داره، اما به عشق امبر و شوهرش حسادت میکنه و کلر رو تهدید میکنه اگر بچه دار بشه اونو میکشه چون فقط باید عاشق خواهرش بمونه نه هیچکس دیگه و تهدید میکنه پل رو هم میکشه. در ادامه امبر میره خونه کلر و اون و شوهرش دیوید رو میکشه و بچه هاشو برمیداره. شما تصور میکنید اون برای حمایت از شوهر خودش پل اینکارو کرده ولی درست آخر داستان میفهمید که اونکه حسودی میکرده امبر بوده. بقیشم که قبل گفتم. امبر دفتر خاطرات کلر رو باز میکنه و برای اینکه لو نره آتیشش میزنه. چون کلر توی دفتر خاطرات نوشته بود که کارای وحشتناک بچگی رو به تحریک امبر میکرده و قضیه مرگ پدر و مادرش زیر سر دختر کوچولوی معصوم داستان، امبر بوده. یعنی امبر از بچگی و دوران مدرسه این سواستفاده از کلر رو شروع کرده و هرکس توی زندگی کلر وارد میشده رو یجورایی نابود میکرده تا فقط کلر برای خودش بمونه. گفتم دیگه تهش هم کلر و شوهرش رو میکشه و اون انرژی کنترلگری رو روی دوقلو های کلر منتقل میکنه. آره خلاصه. نکته مهم داستان اینه که ممکنه همه این چیزا هم دروغ باشه. امبر اینو توی خط اول کتاب اعتراف میکنه اونجا که میگه من گاهی دروغ میگم :)) البته ته داستان چنتا چیز مجهول باقی میمونه که زیادم مهم نیستن.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.