یادداشت هانیه بیضایی

        نفوس مرده تمام شد.
با وجود اینکه گاهی کلافه میشدم اما در پایان صفحاتش از خودم بابت استمرار در خواندنش ممنون بودم.
در نفوس مرده قهرمان ما سعی می‌کند با خریداری مردگان روحی زنده را برای خود و آینده اش به ارمغان بیاورد 
نفوس مرده داستان مردی متوسط الحال را از هر جهت روایت میکند خود نویسنده شرح میدهد که این بار نمیخواهد به سراغ مرد پرهیزگار برود و قهرمانش تقلیدی باشد از قهرمانان پروده شده در داستان های ادبی که درستکار ، نیکو کار و از با اراده ترین بشر های روی زمین  هستند. 
 در نفوس مرده قهرمان ما مردی ست که از همه لحاظ متوسط الحال است مردی ست که در جدال مداوم خیر و شر پیوسته خیر را انتخاب نمی‌کند بلکه برعکس وی گرفتار شر است و از باقی جهات چهره سیاهی از خود می نماید اما نویسنده نمیگذارد که ما باور کنیم او بد طینت است.
 قهرمان ما اراده اش تنها توانایی انجام دروغ و دغل بازی را دارد اما بر ما واضح و مبرهن است که او در واقع اراده ای ندارد و گرفتار جبر شده، بوی پول او را در پهنه روسیه به هر کجا می کشاند ، افسار قهرمان ما به دست پول و جاه و مقام است. 
 با تمام اینها ما از شخصیت اصلی دور نمیشویم از او نه تنها متنفر نمی‌شویم بلکه نویسنده از ما می پرسد مگر ماهم مانند او نیستیم ؟ او کارهای پستی می‌کند و احتمالا ماهم!
طبق عادت نویسنده های روس که مآب جدید روس ها را نقد میکنند بازهم در این کتاب با چنین نقد هایی مواجه هستیم .
بازه زمانی کتاب احتمالا بعد از حمله ی ناپلئون به روسیه هست و روس ها با ملت های متمدن اروپا چندان آشنا شدند که به زبان فرانسه حرف نزدن برایشان کسر شأن است.
 نویسنده خیلی خوب به تصویر می‌کشد که مردم یک جامعه هنگام برخورد با عناصر نوین بدست آمده از یک فرهنگ دیگر چقدر سردرگم می‌شوند و سرپا گمراهی طوری که کار های عجیبی ازشان ساخته است.

توی این کتاب دست در دست آقای گوگول با معیت قهرمان مان که چندان نیک خصلت نیست اما دوست داشتنی، در کالسکه ای می نشینیم به گوشه گوشه روسیه تزاری بزرگ سفر میکنیم و با اقشار مختلف مردم روس ، عادات ، فرهنگشان بیشتر آشنا می شویم.
      
11

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.