یادداشت ریحانهفلاح
1403/6/5
وقتی کتاب «هرگز دروغ نگو»ی مکفادن را خواندم، و البته با نقدهایی که از کتابهای قبلیاش شنیده بودم، متوجه شدم که کتابهای مکفادن را تا زمانی که به آخرین خط کتاب نرسیدهاید، نباید پیشبینی کنید. توانایی و استعداد فریدا مکفادن دقیقا در همین است. او کاملا در غیر قابل پیشبینی کردن داستانهایش مهارت دارد. شما همه را متهم ردیف اول میدانید، بهجز آنکه باید و شاید. اگر باز بخواهم به سراغ کتابهای این نویسنده بروم، قطعا همه را متهم میدانم، مگر آنکه خلافش ثابت شود. کتاب درِ قفل شده، داستان یک جراح بلندآوازه است، که گذشتهاش، آنطور که ادعا میکند نیست و همین گذشتهی پنهان، آیندهاش را هم دستخوش تغییراتی ترسناک میکند. داستان از بیستوششمین سالگرد تغییر مسیر زندگی نورا آغاز میشود. خلاقیت و قوهی تخیل نویسنده، واقعا ستودنیست. با خواندن کتاب قبلی از فریدا مکفادن، متوجه شدم تمام تمرکز او، روی غافلگیر کردن مخاطب در صفحاتی پایانیست. این موضوع در این کتاب هم دیده شد، اما نه به بسیاری دفعهی قبل. با توجه به اینکه با قلم این نویسنده، آشنا هستم؛ باید بگویم منطق این کتاب، از کتابهای دیگر او بیشتر و درستتر بود. موضوع این است که بعد از گذشت ساعاتی از اتمام مطالعه، وقتی اتفاقات افتاده را مرور میکنید، همهچیز با عقل جور در میآید. درواقع در به وجد آوردن خواننده، زیادهروی و اقرار نشده بود. اما فقط اینها نیست که این کتاب را، یک کتاب خوب کردهاست. شاید هرکس دیگری جای من بود، میگفت خیلی به حاشیه میرفت. اما من میگویم کاملا درست و بهجا بود. چون محوریت و موضوع کتاب، این حاشیه رفتنها را خواستار بود. ما باید از اتفاقات روز نورا باخبر میشدیم تا میتوانستیم قطعات پازل را کنار هم بگذاریم و اندکی، فقط اندکی، به حل معماها نزدیک شویم. توی تمام مدتی که داشتم، صد صفحهی پایانی را میخواندم، به راحتی میتوانستم عرق کردن کف دستهایم، نامرتب بودن ضربان قلبم و تلاطم درون معدهام را احساس کنم. هیجانش واقعا بالا بود و با هر ورقی که میزدید، ضربان قلبتان بالا و پایین می شود. تنها نکته اینکه آدمها معمولا کتابهارا از مقدمه شروع نمیکنند و یکراست به سراغ فصل اول میروند. اما در این کتاب، حرفهای مهمی در مقدمه گفته شده بود و خواندش تقریبا واجب بود. همین. هیچ ایراد دیگری نمیتوانم از کتاب بگیرم. واقعا عالی بود.
(0/1000)
ریحانهفلاح
1403/6/5
0