یادداشت ریحانه نوری
1404/4/7
درباره سوگ در سووشون سوگ در سووشون سوگی عاشقانه و در عین حال جمعی است. غمی که درست عین سوگ سیاوش هر خواننده ای را سوگوار میکند. فصل اول کتاب با عروسی حاکم شهر شروع میشود. «شادی جمعی» که در تضاد معنا داری با مراسم «سوگ جمعی» در انتهای کتاب است. شادی ای که از دل یک غم بیرون میآید غم برای عدالت و غم برای وطن. از همان مجلس عروسی پیداست که یوسف و مردم در دلشان سوگواراند. سوگوار غمی که نمیتوانند آن را جار بزنند و زورش را ندارند که با آن مبارزه کنند. یوسف اما قهرمان قصه است کسی که بی عدالتی را برنمیتابد و میخواهد رخت عزا را از تن رعیتش در بیاورد حتی به قیمت سوگوار شدن خانواده اش. «زری گریه کنان گفت: هر کاری میخواند بکنند اما جنگ را به لانه من نیاورند.» سیمین دانشور در همین ابتدای کار دستش برای ما رو میکند. جنگ... جنگی که قرار است به خانه زری و یوسف بیاید و "سووشون" را برای ما معنا کند. در یک پنجم انتهای کتاب ما با سوگ به همان تعبیری که با آن آشنا هستیم روبه رو میشویم. خواننده که منتظر بوده است سووشون را تعبیر کند در اینجا با آن رو به رو میشود. توصیف های نویسنده، توصیف شیون و گریه زاری زری نیست. زری آرام است و به جز دو جا که اشک از گونه هایش سرازیر میشود خبری از ناله و زاری نیست. او غم هایش را در کابوس میبیند و برای رهایی از این غم به خیال و گذشته پناه میبرد. توصیف معنا دار و پر نشانه این خواب های پریشان نمودی از قلم هنرمندانه سیمین دانشور دارد. در قسمتی از این خیال ها به زنی میرسد که برایش مراسم سوگ سیاوش را به تصویر میکشد. سیاوش حالا همان یوسف است که زری در غمش به سووشون نشسته درست مثل خود نویسنده که در تقدیم کتاب نوشته است: « تقدیم به جلال زندگی ام که در غمش به سووشون نشسته ام. » هر سوگ در تشییع جنازه به اوج نمود عینی خود میرسد. سووشون در فصل آخر، این سوگ های فردی را به سوگی جمعی و اجتماعی تبدیل میکند. آنچه که این سوگ را نشان دار میکند جلوگیری از سوگ توسط همان کسانی است که سبب مرگ یوسف شدند و مردمی که برای تشییع او حاضر شدند حالا اجازه این را ندارند تا برای او عزاداری کنند و توسط ماموران پراکنده میشوند. «از میان آنها نامه مک ماهون به دلش نشست و آن را برای خسرو و عمه ترجمه کرد: گریه نکن خواهرم. در خانه ات درختی خواهد رویید و درخت هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت .و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت ها از باد خواهند پرسید در راه که آمدی سحر را دیدی!»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.