یادداشت فاطمه ادیبی
22 ساعت پیش
بسم الله الرحمن الرحیم قصر آبی قصه دختری است که درست تولد ۲۹ سالگی اش جرقه آغازگر تحولش شد ،،، یک خبر زندگی را به ولنسی داستان هدیه داد و از زندگی سراسر رنج رها شد و شادی و رهایی به او لبخند زد از نیش و کنایه ها و شوخی های زننده و کنایه دار و سخت گیریهای بیجا که هیچوقت داس داستان اعتراض نکرد رها شد دختر داستان حتی تلاش نکرد که ولنسی باشد ،، تلاش نکرد که به دلخواه خویش زندگی کند و لذت ببرد پیر دختر خطاب شد ،، دختر ما فرسوده شده از روزمرگی های بیخود و اذیت کننده .. اواسط کتاب قصه به اوج غم میرسد و حس غم و ناامیدی وجودم رو احاطه کرده بود اما هر چه به سمت پایان کتاب پیش رفتم حس پروانگی بیشتری رو چشیدم من میتونم آزاد و رها باشم و لبخند بزنم و زندگی کنم گاهی باید دست برداریم از خودی که به زور واسه خودمون و دیگران ساختیم و فقط زندگی کنیم ،، دور از قضاوت و سخن دیگران و لذت ببریم از تک تک لحظه هامون ،، باید خودمون باشیم و بس .. ولنسی زیباییهایی داشت که هیچوقت کسی ندید ولنسی جذاب بود و کسی بهش توجه نکرده بود جهت رهایی از قید و بند بیخود خودمون و آدمها زندگی در شرایط سخت با مقررات سختگیرانه شاید اینطور زندگی دختری را بهم ریزد عشق، طبیعت، کتاب و رهایی خدای مهربونم ،، برام معجزه رقم بزن معجزهای که مثل ولنسی رها بشم از خودم از گیرو دار ها ... این یادداشت جهت چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته شده است
(0/1000)
Valenci
6 ساعت پیش
0