یادداشت سامان

سامان

سامان

1403/9/30

        «چند خطی در مورد آینه های دردار»
از گلشیری گفتن و نوشتن خیلی سخته.آثار گلشیری اغلب با پیچیدگی هایی همراهه که برای منی که خواننده ساده و معمولی ادبیات هستم کار رو دشوار میکنه اما این دشواری باعث نمیشه که آثار گلشیری رو نخونم و به سمتشون نرم.قبلا در معرفی کتاب دیگری از گلشیری نوشته بودم که علی رغم اینکه تمام داستان و منظور نویسنده رو متوجه نمیشم،اما باز هم علاقه دارم آثارش رو مطالعه کنم.به گمانم این از ویژگی های نثر گلشیری است که باعث میشه من خواننده کتاب رو به سمت خودش بکشونه.
داستان در مورد نویسنده ایست به نام ابراهیم.او به جلسات داستان خوانی و محافل ادبی خارج از کشور دعوت میشه و اونجا داستانهاش رو میخونه .یکی از مواردی که گلشیری میخواد در موردش صحبت کنه مهاجرته.اما ابراهیم،تمایلش به ماندن در وطن با تمام سختی هاست.او ریشه هایی داره که زبان یکی از مهمترین آنهاست.در جایی از کتاب از زبان ابراهیم میخوانیم :
«او از زبان، نه، خانه ی زبان گفته بود که تنها ریشه ای است که دارد.. گفت: من فقط همین را دارم، از پس آن همه تاخت و تازها فقط همین برایمان مانده است. هربار که کسی آمده است و آن خاک را به خیش کشیده است با همین چسب و بسط زبان بوده که باز جمع شده ایم، مجموعمان کرده اند، گفته ایم که چه کردند مثلا غزان یا مغولان و مانده ایم، ولی راستش ننوشته ایم، فقط گفته ایم که آمدند و کشتند و سوختند و رفتند. از شکل و شمایلشان حرفی نیست و یا اینکه دور آتش که می نشستند پشت به آن مناره ی سر آدمها، پوزارشان به پا بود یا نه»
در این سفرها و داستان خوانی ها ،ابراهیم گذری هم به گذشته میزنه و از انقلاب و جنگ و مصائب اون دوران میگه.رمان به شیوه سیال ذهن نوشته شده و پرش های زمانی زیادی رو در داستان میبینیم.در این گذر به گذشته روایتی است از پسری که از جنگ برمیگرده و یکی از دستانش در جنگ قطع شده و حالا قراره پدر و مادرش برای اولین بار در این وضعیت او رو ببینند.روایت دیدارحمید و حاجی(پدرش) به غایت درخشان و تاثیرگذار و برای من ماندگار بود(صفحه 92 کتاب)
ابراهیم  دوست دوران جوانی خودش،صنم بانو که روزگاری در تمام جلسات نقد و داستان خوانی کتاب شرکت میکرد رو پیدا میکنه.یک سوم انتهایی کتاب به بحث و گفت و گوهای دو نفره ابراهیم و صنم میپردازه و دز زمانتیک داستان بالا میره.کتاب پر از جملات و پاراگراف های زیباست که حسابی آدمو با خودش درگیر میکنه.البته همونطور که در بالا گفتم نثر گلشیری پیچیدگی زیادی هم داره.همین پرش های زمانی مختلف و یا مثلا گاهی پاراگرافی اینطوری شروع میشد که "گفت" و مشخص نیست این گفت از طرف کدوم شخصیته و بعد از خوندن چند خط متوجه این قضیه میشدم.
گلشیری پیچیده و سخت ولی در عین حال شیرین و جذاب مینویسه.هر زمان که خواننده این آمادگی رو داشته باشه تا به سراغ آثاری سخت خوان بره،مطمئنا گلشیری میتونه از انتخاب های خوب تو این زمینه باشه. این مرقومه رو با پاراگرافی از کتاب تمام میکنم:

«مینا برای من راستـش حضور حی و حاضر هـمان خاک است که با صبوری ادامه می دهد، حتی اگر من نروم. من با او روی زمین زندگی می کنم، از همان ریشه ها، گیرم پوسیده، تغذیه میکنم، لحظه به لحظه. نمی خواهم این تکه خاک را از دست بدهم، نمی توانم به او هـم دروغ بگویم، او را همین طور که هـست دوسـت دارم، و تو را...
-مکث کرده بود  حتما که صنم گفت:همانطور که بوده ام.
      
3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.