یادداشت علیرضا گلرنگیان

بلندی های بادگیر
        دیروز صبح وقتی کتاب کهنه‌ای را از قفسه پدر برداشتم تا تورقی در آن بزنم، هیچ فکر نمی‌کردم که تا شب به خواندنش ادامه بدهم. این دردناکترین تجربه‌ی من از عالم ادبیات بود، بیشتر از سمفونی مردگان حتّی. نزدیک به ده ساعت پیوسته، با احساسی آمیخته با عشق و نفرت، از خود می‌پرسیدم که بالاخره چه خواهد شد؟ بعضی از جاهای کتاب دوست داشتم آن را پاره کنم و یا یقیه‌ی هدکلیف را بگیرم و از وسط جر بدهم! باری، نام دیگر کتاب را به یقین ترجیح میدهم: عشق هرگز نمی میرد؛ حتّی اگر بخواهیم انتقام را به جایش بنشانیم.
      
12

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.