یادداشت سید علی مرعشی

        ابر و کرم و ماه و اسکناس و سیمرغ و قبرستان!
خلاصه همه اجزای دنیا دست در دست هم می دهند تا شما قصه ای از جنس قصه های مادربزرگ ها بخوانید. قصه هایی که به ظاهر بی ربط ولی «کل منسجمی» از «طرحی معنادار» هستند و به اقرار نویسنده قرار است بار عبارت«زندگی همین است» را بر دوش کشند.

در این میان محمد هاشم اکبریانی از چند موقعیت ایجاد شده برای بیان برخی کنایه های گزنده اجتماعی،فرهنگی و صد البته سیاسی-دینی بهره می برد که صد البته جای بحث از منظر «تقدیر شناسی» و «جهان بینی» نویسنده را دارد.

به هر حال این نوشته نسبت به آثار متشابه خودش از نوعی خامی رنج می برد، چرا که صرف ایجاد دنیایی با عناصر متفاوت و به ظاهر بی ربط و سپس تلاش برای یافتن روابط معنایی میان آنها، در نهایت بکارگیری مجموعه اتفاقات برای پرداختن به طرحی منسجم و خلق اثری سو رئال کافی نیست. هرچند جولان ذهنی نویسنده در خلق دنیایی با مختصات رویا( و بعضا کابوس) پردازانه و توجه به ظرفیت های اجزا داستانی کاری در خور تحسین است.
پ:چالش پس از مطالعه کتاب برای من، یافتن فردی بود که بیابم و با اطمینان بگویم با این اثر ارتباط برقرار می کند.
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.