یادداشت
1403/1/28
چقدر به همسران شهدا بدهکاریم. طعنه های اطرافیان را تحمل کردند، با نجابت برخورد کردند، بچه هایشان را قهرمانانه بزرگ کردند. دو فراز فراموش نشدنی کتاب برای من: ۱- ایام تعطیلات نوروز در خانه های سازمانی دزفول ، شهید به همسرش میگوید فردا دوسه تا مهمان داریم. خانم هم یک قابلمه ماکارونی بار میگذارد که کفاف ۱۰ نفر را میداده. اما وقتی صدای یاالله شهید بلند میشود ، خانم سر بیرون میکند ، می بیند صفی در درحال ورود به منزل است که انتها ندارد.😳 کل خانه او و خانه همرزم دیگر شهید که چسبیده به هم بوده پر میشود از مهمان. خانم شهید و خانم آن همرزم شهید به فکر چاره می افتند که ناهار با یک قابلمه ماکارونی و این همه مهمان را چه کنند؟ آخرسر میروند هرچه سیب زمینی و تخم مرغ و آرد و پیاز داشته اند، آورده و کوکو سیب زمینی درست میکنند. بعد از پايان مهمانی ، شهید به خانمش میگوید الحمدلله خدا جور کرد و مهمانی خوبی شد و رزمندگانی که در ایام نوروز پیش خانواده هایشان نبودند را خوشحال کردیم☺️ همسرش میگوید آخر مرد تو به ما گفتی دو سه تا. نمیدانی چه استرسی کشیدم که این صف را دیدم.😐 شهید جواب میدهد وقتی به چند نفر تعارف کردم، کل لشگر خبر دار شدند و من هم دیگر رویم نشد چیزی بگویم، سوار وانت شدند و ... 😂 ۲-همه میدانیم شهر مسکونی که بیشترین موشک و بمب و گلوله برآن فرود آمد دزفول است. اصلا به آن بلدالصواریخ ( شهر موشکها) میگویند. ۱۷۶ موشک، ۲۵۰۰ بمب و گلوله به آن اصابت کرده است و همچنان مردمش تا آخر در شهر ماندند.😱 در این شرایط جنگی زهرا خانم همراه خانم همسایه ، بازار میرود و پارچه زمینه صورتی با آلبالوهای قرمز😍 میخرند و درون خانه موقتی سازمانی بتونی بمباران شده را با آن زیبا میکنند.🥰 پرده برای پنجره های شکسته، دامن برای گاز و سینک بدون کابینت ، پوشش برای دیوارهای زخمی میدوزند. این کار سبب افزایش روحیه همسایگان و همسرانشان میشود.💪
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.