یادداشت سعید بیگی

مدیر مدرسه
        مدیر مدرسه پیش و بیش از اینکه یک داستان خواندنی باشد، یک نقد و یا بهتر است بگوییم انتقاد تند و گزنده است به نظام آموزشی کشور در زمان گذشته. یعنی همان روزگاری که جلال آل احمد می زیست. 
نقد یا انتقاد به سیستم آموزشی از دبستان گرفته تا متوسطۀ اول و دوم و تا دانشگاه، بسیار جدی و البته درست هم هست. 
بزرگترین انتقادوارد به سیستم آموزشی، عدم تناسب مطالبی که در آموزش و پرورش کشور و تا حدودی در آموزش عالی آموخته می شود با جامعه و بازار کار است. 
شاید یکی از مهم ترین دلایل رشد برخی کشورها همین هماهنگی و تناسب بین آموخته ها و بازار کار باشد.
یک دیگر از مهم ترین مشکلات عدم اختصاص بودجۀ کافی و نیز استفاده از روش ها و برنامه های قدیمی مربوط به چندین دهۀ قبل و به روز نشده، برای ادارۀ بزرگترین وزارت خانۀ دولت است.
به هر روی جلال گوشه ای از مشکلات آموزش و پرورش را از وزارت خانه گرفته تا ادارات استانها، شهرستانها و نواحی و نیز مدارس، با زبان طنزی تلخ و گاه اندکی شیرین بیان می کند، اما ظاهرا پیشنهاد روشنی برای بهبود اوضاع نمی دهد. 
گرچه همۀ ما تصور می کنیم که به دلیل آشنایی با این سیستم آموزشی، نقدها را به روشنی در می یابیم و حتی ممکن است پیشنهادهایی هم برای بهبودش ارائه نماییم، هر چند کارشناسی نباشد.
شوربختانه بخش عمده ای از آن مشکلات و نابسامانی ها هنوز که هنوز است با چهره ای خوشرنگ تر وجود دارند و سنگ راه پیشرفت آموزش و تکنولوژی کشورند.
امیدواریم مسئولان کلان کشور نقدها و انتقادات دلسوزان، استادان دانشگاه و معلمان باتجربه را ببینند، بپذیرند و از آنها برای رفع مسائل و مشکلات استفاده کنند.

بخش هایی از کتاب:
ـ «مدرسه دوطبقه بود و نوساز بود و در دامنۀ کوه تنها افتاده بود و آفتابرو بود. یک فرهنگ دوست خرپول عمارتش را وسط زمین های خودش ساخته بود و بیست و پنج ساله در اختیار فرهنگ گذاشته بود که مدرسه اش کنند و رفت و آمد بشود و جاده ها کوبیده شود و اینقدر از این بشودها بشود تا دل ننه باباها بسوزد و برای اینکه راه بچه هاشان را کوتاه کنند بیایند همان اطراف مدرسه را بخرند و خانه بسازند و زمین یارو از متری یک عباسی بشود صد تومان. ... »
ـ «از در که بیرون آمدم حیاط بود و هوای بارانی. قدم آهسته کردم و آنچه را که از دوا و درد و حسرت استنشاق کرده بودم به نم باران سپردم و سعی کردم حساساتی نباشم. ...»
ـ «تا دو روز بعد که موعد احضار بود اصلا از خانه در نیامدم. نشستم و ماحصل حرفهایم را روی کاغذ آوردم. حرفهایی که با همۀ چرندی هر وزیر فرهنگی می توانست با ان یک برنامۀ هفت ساله برای کارش بریزد. و سر ساعت مُعَیَّن رفتم به دادگستری. اطاق مُعَیَّن و بازپرس مُعَیَّن. ...»
      
14

24

(0/1000)

نظرات

سلام و رحمت. جسارتاً چهارسوق را می‌شناسید؟ دیدم که دل‌مشغول نظام آ.پ هستید، به همین خاطر پرسیدم.

0

درود و خداقوت
راستش نه، نمی شناسم و اطلاعاتی ندارم. من یک بازنشستۀ فرهنگی هستم که در حد توان خودم تلاش کردم اون فضای خشک آکادمیک و نه چندان دلچسب مدرسه و کلاس رو برای بچه ها جذاب تر کنم. قضاوتش با دانش آموزان سالهای گذشته ام.

2

شکر خدا همیشه پناه بچه ها بودم در برابر مقررات خشک و همکاران مقرراتی و موضوعات درسی که گاهی اوقات هیچ مناسبتی با آیندۀ بچه ها نداشت. همراهی بچه ها با من نشون می داد که از رفتار و عملکردم تا حدود زیادی راضی هستند.
1

2

درود و خدا قوت

یک خاطره:
سال‌ها پیش یک روز که از کلاس به دفتر مدرسه آمدم، دیدم پدری با پسر بازیگوش خود در برابر همکاران ایستاده و همه از وضعیت آن پسرک ابراز نارضایتی و ناراحتی می‌کنند.
پدر آن قدر شرمنده شده بود که توان ایستادن نداشت. پسرک هم سر به زیر بود و طوری مرا نگاه کرد که یعنی تو را به خدا مرا خلاص کن.  
من ابتدا پدر را روی صندلی در کنار همکاران نشاندم و بعد چایی خودم را به ایشان تعارف کردم.
بعد دستی بر شانۀ پسرک گذاشتم و گفتم: با تمام بازیگوشی، پسرتان راستگو و مودب است و من تا به حال یک کلمه دروغ یا حرف زشت از او نشنیده‎‌ام.
پدر که قوت قلبی گرفته بود، لبخند کمرنگی زد و چایی را نوش جان کرد. بعد پسرک را به حیاط فرستادم. 
یکی دو نفر از همکاران که متوجه اوضاع شدند، در تکمیل عرایض من از او کمی تعریف کردند و پدر کمی امیدوار شد و با تشکر از همکاران به منزل رفت.
پسرک پس از آن به قدری تغییر کرد که در پایان سال با نمرات متوسطی قبول شد، چیزی که هیچ کس فکرش را هم نمی کرد. 

0

اما باید برای آموزش و پرورش این کشور چاره ای اندیشیده شود که وظیفۀ نخبگان، استادان و صاحبنظران حوزۀ تعلیم و تربیت و بویژه مسئولان مربوطه هست. و تجربۀ ما هم در اختیارشون هست.

2