یادداشت Fatima
1403/5/30
داروی سوافلومالین که ویل در روند درمان آزمایشیاش شرکت کرد ، دارویی خیالی است ؛ امیدواریم روزی چنین درمانی پیدا شود :))) قبل از خوندن این جملات هم اشکام رو صورتم بودن ، اینو که خوندم قشنگ زدم زیر گریه ... فکر نمیکردم انقدر ازش خوشم بیاد ؛ ولی واقعاً برام دوست داشتنی بود . موضوعش عالی بود... دو نفر از آدمای تقریباً نزدیک زندگیم cf دارن متاسفانه ؛ پس تا حدودی با این بیماری آشنا بودم و حالت ها و زندگی ویل و استلا رو یه جورایی درک میکردم ؛ ولی خب الان عمق فاجعه رو بیشتر متوجه شدم! ... البته یه سوالی برام پیش اومد در مورد این ۵ قدم فاصله ؛ چون اون دو نفری که من میشناسم اصلا این فاصله رو رعایت نمیکنن و مشکلی هم پیش نیومده ... جدای از اینا کتاب بی عیب و نقصی نبود ، ولی متن روان و جذابی داشت و خواننده رو با خودش همراه میکرد ؛ یه قسمت هاییش خنده به لب میاره و قسمت های بعدش اشک تو چشم ها جمع میکنه ... و عشق بین ویل و استل بهم حس خوبی میداد :) یکی از چیز هایی که دوست داشتم نقاشی های ویل بود که از زیر در برای استلا میفرستاد :) و یه چیز دیگه اینکه ، دست خودم نیست ولی اعصابم خورد شد وقتی به اینجا رسیدیم که استلا خوب و سر حاله ولی ویل یه جورایی روز های عمرش انگشت شمار شده و با هر نفس دردناکش به مرگ نزدیک تر میشه ... شاید ترجیح میدادم که استلا هم از ویل اون بیماری رو بگیره و اینجوری دیگه بهونه ای برای دورتر شدن از هم پیدا نکنن و تا آخرش با هم بمونن... و اما ، یه چیزی که درک نمیکنم اینه که چرا تو اکثر کتابا حتما باید به LGBT اشاره شده باشه ؟! انگار به نویسنده ها میگن یا باید همچین چیزی تو داستان باشه ، یا کتابتون رو چاپ نمیکنیم ! یا مثلاً نویسنده فکر میکنه باید همچین چیزی حتماً باشه تا کتابش دیده بشه و بازخوردهای مثبت بگیره ! این باعث تأسفه...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.