یادداشت پیمان قیصری

                بهار لعنتی یه داستان خاطره مانند هست که نویسنده سالها بعد قسمت کوتاهی از گذشته رو شرح داده. داستان از اونجا شروع میشه که روزی نویسنده به همراه دوستش در کافه ای نشسته بوده که در میز روبرو یک نفر دوربین حرفه ای خودش رو برمیداره و از اونها عکس میگیره. این میشه آغاز داستان نویسنده با این شخص عکاس. و درادامه رابطه این دو نفر بیشتر میشه و در تمام طول داستان نویسنده داره به توضیح رفتار و شخصیت و روحیات این عکاس میپردازه که حس میکنه به زندگی الان خودش هم شبیه هست و به جز همون مدت کوتاه هم دیگه اون رو نمیبینه
        

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.