یادداشت سیدعلی صدرایی
1402/3/26
یک دختر هجده ساله چشم باز میکند و خود را میان جهانی وهم آلود میبیند. جهانی پر از علفزارهای سرد و نمور و گونههای انسانی عجیب و غریب که از عاطفه و لطافت عاری هستند. جهانی که بدترین جهان ممکن است و رحم و ملاطفت و ایثار در آن جایی ندارد. مهمترین جنبه مثبت کتاب، جسارت و شهامت نویسنده است که به این خیال، رنگ بخشیده: اگر جهان خدایی نداشت و عاری از زیبایی و مهر بود سرنوشت بشر چه میشد. از این جهت کار نویسنده عالی است. دمش گرم. ۲۵۰ صفحه، ما در این جهان کم نور و ظلمانی غوطه وریم و همان ظلمات متراکم آیه ۴۰ سوره نور برایمان تصویر میشود. از این جهت ، جهان قصه را بسیار دوست داشتم. سرد، تاریک، نمور و مستعد انتحار. اما پرداخت بیش از حد به این جهان، نویسنده را از شخصیتها دور کرده و فرصت پرداخت درست به شخصیت ها را از او گرفته است. مخصوصا شخصیت اصلی قصه یعنی همان دختر هجده ساله. نواسا انگار یک الگوریتم کدنویسی شده است برای پیشبرد قصه. یک دلبستگی به مادر دارد، عشقی مبهم به شخصیتی مرموز به نام تالریم. و ما اصلا نمی فهمیم چرا عاشق پسر در واقعیت شده، و چرا عاشق تالریم در داستان پدرش یا در خواب و هپروتش شد. این مرد چه داشت که دخترک را عاشق خود کرده. حالا که اینقدر یاد مادرش می افتد چرا یاد عشقش نیست؟ چرا برایش سوال نمیشود که تالریم جهان هپروتی هم نام عشق سرزمین مادری اش است؟ و اصلا نسبتش با پدرش چطور بود؟ به او باور داشت؟ آیا تا به حال در مورد خدا شک کرده است؟ این جا کتاب وضعیت اسفناکی به خود میگیرد، جوری که خواننده اصلا نمیفهمد این نواسا کیست، چه میخواهد و منطق تصمیماتش چیست. کتاب از همین جا ضربه میخورد از فقر شخصیت پردازی. و فرایند قصه هم کند میشود چون صد مدل آدم عجیب و غریب دیگر هم اگر ردیف شوند من تا نفهمم این دختر چه مرگش است نمیتوانم دل به قصه بسپارم. ولی باز دم ناشر و نویسنده گرم که جسارت به خرج دادن و چنین کتابی برای نوجوان نوشتن. کتاب درشت گویی ندارد و میتواند نوجوان را با خود همراه کند. با همه این موارد من از خواندنش بسی لذت بردم. اگر جلد دومش بیاید خریدارم و خواننده. و به همه کسانی که با نوجوانان الدنگ امروزی سر و کار دارند توصیه میکنم هم بخوانند هم بخونانند. :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.