یادداشت سید صالح ادراکی

                هوشنگ ،جومانجی و دیگر هیچ 
وقتی کتاب بچه های قالی باف خانه را در کتابخانه دیدم و به امانت گرفتم، تصور نمیکردم بلایی که جومانجی بر سر شهر آورد این کتاب نیز بر سر روح و روان من آورد. 
اگر با خواندن داستانی در مورد کودکان کار و کار در قالی باف خانه، نوک انگشتانتان را نگاه کردید که مبادا زخمی شده باشد، با داد و بیداد خلیفه از جایتان پریدید، از در گونی خوابیدن بر زمین سفت و سرد و نمور بدنتان کوفته شد ، از سوزش زنجیری که خلیفه بر کتف نمکو زد دردتان آمد، بدانید و آگاه باشید که نویسنده کتاب هوشنگ مرادی کرمانی ست.
هوشنگی که انگار با قالی پدرکشتگی دارد و نیت کرده خواننده از نشستن بر قالی دچار عذاب وجدان شود.
هوشنگی که انتقام تمام مرارت ها و سختی های کودکان قالی باف خانه را یک‌ جا و بی رحمانه از مخاطب می‌گیرد.
اگر نمی‌دانید چرا دو واژه فقر و فلاکت همیشه جفت هم می‌آیند حتما این‌ کتاب‌ را بخوانید.
بخوانید اگر اعصاب فولادین دارید و میتوانید خودتان را کنترل کنید که به زمین و زمان بد و بیراه نگویید.
 نویسنده به خوبی توانسته مفاهیمی چون فقر و فلاکت و یأس و شکست و نومیدی و درماندگی و زور و ظلم و جور و اجبار و مرگ در١٢٨ صفحه بگنجاند. 
هضم این حجم از تلخی کار سختی ست. 
قصه از جدایی نمکو از یدالله چوپان و زنش لیلا و راهی شدنش به قالی باف خانه ای مخوف آغاز و به فراق اسدو و خدیجه ختم می‌شود. 
اگر از آن هایی هستید که تصور می‌کنید دنیای کودکان همیشه بر همین پاشنه میچرخیده، خواندن این‌ کتاب‌ را از دست ندهید.
بخوانید ولی توقع نداشته باشید آخر کار مثل جومانجی همه چیز به حالت اول برگردد. 
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.