یادداشت ملیکا خوشنژاد
1401/12/23
3.7
5
چه کتاب نفسگیر، تاریک، تلخ و بهشدت زیبایی بود. احساس میکنم دلم نمیخواد فعلاً چیز دیگری بخونم تا هی مزه مزه کنم تمام وقایع و شخصیتهای این داستان سحرآمیز رو که سِحر و جادوش از نوع سِحر و جادوی سیاه و تاریک قلعههای قدیمی قرون وسطیای است. این اولین مواجههی من با توماس هاردی بود و خوشحالم که این کتاب رو انتخاب کردم برای اولین مواجهه. در ظاهر شاید کتاب سادهای به نظر بیاد، اما قطعاً اینطور نیست. داستان چیزی بین داستانهای کلاسیک نویسندههایی مثل جین آستین و خواهران برونته (از بینشون به نظرم به فضای ذهنی امیلی برونته نزدیکتر بود) و رمانهای مدرنتر بود و از نظر زمانی هم همینطوره. این داستان قرن نوزدهمی تمام اون پیچ و تابهای جنبشهای تاریخی و دگرگونیهای آن عصر رو به ظرافت و زیبایی نشون میده. جوری که آدم ممکنه از کنار نشونههاش به سادگی عبور کنه و متوجهشون هم نشه. مشخصهی قرن نوزدهم به نظر من رمانتیسیسمه و عناصرش رو میشد به خوبی در این داستان دید. پیوند با طبیعت و گذشتهی رؤیایی، بیزاری از تحولات ماشینی و پیشرفتهای تکنولوژی، فردگرایی و احساسیگرایی افراد و حتی عدم پایبندی به سرزمینی که در اون به دنیا اومدی و علاقه به کشف و سفر همواره که نهتنها در رفتار کارگران که مدام از این مزرعه به اون مزرعه میرفتن نمود داشت، بلکه انجل رو از انگلستان به برزیل کشوند. اما دربارهی داستان و شخصیتها. داستان رو هم میشه بسیار نمادین تفسیر کرد، هم به صورت عینی. اما هر چه هست از همان صفحههای آغازین و با تعریف ماجرای «جنگل سفید» متوجه میشویم که در این داستان اتفاقات تلخ و خونباری میافتند و به هیچوجه نباید انتظار پایانی خوش داشته باشیم. به صورت عینی که مشخصه. تس دختری روستایی و سادهدل که در نوجوانی به او تجاوز میشود و این واقعه کل زندگی او رو تحتالشعاع قرار میدهد. اما به صورت نمادین و با استفاده از همان مؤلفهی رمانتیک میتوانیم تس رو نماد زمین و طبیعتی بدانیم که مورد تجاوز تکنولوژی و صنعت و ماشینها قرار گرفته است. در این خوانش آلک دوربرویل که به تس تجاوز کرده است، نماد این صنعت و ماشینهاست. حتی فامیلی تس (دوربیفیلد) و فامیلی آلک (دوربرویل) که در آن به جای ویل (بهمعنای اراده)، فیلد (بهمعنای زمین) جایگزینشده این مسئله رو پررنگتر میکنه. اما در این اتفاقی که میافته و زنجیرهای از اتفاقات تراژیک رو به دنبال داره، نه تس تمام و کمال مقصره، نه آلک و نه حتی انجل که میتونست حامی و فرشتهی محافظ تس باشه و این کار رو نکرد. تس و حتی آلک قربانی سادگی و عدمبهرهوری از تربیت و آموزش درستوحسابی و درخور هستند. حتی آنجل که دم از آزاداندیشی میزند همچنان در دام سنتهای فکریای است که از پدرانش به او رسیدهاند. مثلاً در ابتدا میگوید از خاندانهای بااصل و نسب بیزار است، اما وقتی میفهمد تس از خاندان بزرگی است بسیار خوشحال میشود. و با اینکه ادعا میکند ادعاهای سنتی و مذهبی را باور ندارد، پس از شنیدن اعتراف تس بدون آنکه کوچکترین رفتار انسانیای از خود نشان دهد، او را در آسیبپذیرترین شرایط ممکن رها میکند و میرود. این قربانی بودن باعث میشود نتوانی در حین خواندن کتاب هیچ یک از شخصیتها رو تمام و کمال مقصر و در عین حال تمام و کمال بیگناه بدانی. در نهایت فقط میگم اگه دوست دارین یه رمان تراژیک درست حسابی با شخصیتپردازی بسیار خوب، با فضاسازیهای نمادین و پیچیده بخونین این رمان رو از دست ندیدن. ترجمهی خیلی خوبی هم داره از آقای ابراهیم یونسی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.