یادداشت دریا
1403/12/21
از نظر داستانی، پرکشش و جذاب بود، هرچند بهخاطر شرایط توصیفشده، خیلی جاها چندشآور میشد. من این چندشیا رو توی کتاب خیلی راحت میخونم ولی توی فیلم اصلا تحملم نمیشه، بنابراین اصلا نمیخوام فیلمشو ببینم. دربارهی تکتک موضوعاتش فکر کردم. کوری مسلما یعنی ناآگاهی، ولی اینکه سفیده نه سیاه یعنی چی؟ جهلی که در عینِ اطلاعات زیاده؟ یا اینکه جهل همراه با توهم داناییه؟ ولی اگه اینجوری بود نباید فکر میکردن که میبینن؟ بعد چرا آخرش بینا شدن؟ یعنی آگاه شدن؟ پس چرا زن دکتر آخر کتاب گفت ما کوری هستیم که میبیند، کورهایی که میتوانند ببینند اما نمیبینند؟ اصلا این جمله معنیش چیه؟ و فهمیدم که اون همه هرجومرج و کثافات و گندیدگی و فساد، نشوندهندهی بخش حیوانی انسانه، نشوندهندهی اینه که وقتی توی شرایط سخت قرار میگیره، چقدر از تمدن دور میشه، اینکه هر مرجعی توی چنین شرایطی، وقتی خودش کوره (نادانه)، نمیتونه سازماندهی کنه و کسی رو نجات بده. فقط اونی که آگاهی داره نجاتدهندهست. شاید اونه که دست بقیه رو میگیره و میگذرونه از موانع، راهنماشونه و وضعیت بهتری نسبت به بقیه براشون فراهم میکنه، تا جایی که از دستش برمیاد و تا زمانی که خودشون بتونن ببینن. اینکه اسم نداشتن جالب بود، خود ژوزه گفته برای این این کارو کرده که بتونیم خودمونو بذاریم جاشون. ولی تو کتاب به این اشاره میشد که کورها احتیاجی به اسم ندارن. بینام بودن با ناآگاهی ربطش چی میتونه باشه؟ بهش فکر میکنم. اول که داشتم میخوندمش، مدام وسطش دوروبرمو نگاه میکردم که همه جا سفید نشده باشه، بعد انگار یواش یواش مثل اونا عادت کردم. به نفهمیدن هم عادت میکنیم. و اونی که میبینه، میفهمه، از همه بیشتر رنج میکشه. یه مقدار استفاده نکردن از علائم نگارشی روی اعصابم بود ولی عادت کردم. قبلا هم کتاب بلم سنگی ژوزه جانو با همین شیوه خونده بودم. کتابی که دوستش نداشتم، ولی کوری رو دوست دارم و خیلی مشتاقم بینایی رو هم بخونم. دوست دارم بدونم قراره چی بشه. حس میکنم شاید یه سری از ابهامهای ذهنیم برطرف بشه. با دوستانم درمورد این کتاب حرف میزنم و نظراتشونو میشنوم و یاد میگیرم. اگه خوندین شما هم بنویسین. و من بیشتر از همه عاشق و شیفتهی سخنرانی ژوزه در مراسم نوبل گرفتنش شدم که آخر کتاب بود. بهخاطر اون سخنرانی امتیاز بیشتری بهش میدم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.