یادداشت آلاء مقدسی
4 روز پیش
از خواندش میترسیدم. میترسیدم سخت باشد و چیزی ازش متوجه نشم. بیخیال حرف های خودم شدم. داستان جوری مرا برد که دیگه نگران چیزی نبودم. هاشم و ریحانه. بخاطرشان انقدر استرس گرفتم که حتی شب خوابشان را دیدم. ولی کاشکی کمی ادامه داشت. شاید حس و حالش بهتر به من منتقل میشد. در کل خیلی زیبا بود. دلم میخواست که جای ریحانه باشم یا هر آدم دیگه ای که میتوانستم آنقدری که باید و شاید به امام زمانم اعتقاد داشته باشم.
(0/1000)
نظرات
4 روز پیش
وایییییییییی منم عین تو بی نهایتتتتتت استرس داشتممممم _آفرین آلااااااااء !!
1
فاطمه سادات رضادوست
4 روز پیش
1