یادداشت
1401/7/17
داستان جذابی که به خوبی نشون میده گذشتهی یه فرد یا افراد یه خانواده، چطور میتونه رو تمام زندگیشون سایه بندازه و مسیر و نقشهاشون رو تعیین کنه. هرچند منتظر پایان متفاوتی بودم؛ یه تصمیم بهتر، یه اتفاق یا تغییر در جهت درمان زخمهای قدیمی... ولی خب، ظاهرا زندگی گاهی وقتا همینه. اینکه داستان تو یه جامعهی سنتی روایت میشد هم جالب و متفاوت بود و هم تلخ. تلخ به خاطر افکار مردسالارانه و خشنی که توش جریان داشت و به دخترای داستان آسیب زده بود، به خاطر نفرین زیباییِ (!) خواهر کوچکتر و تسلیم شدن خواهر بزرگتر به اینکه انگار تنها نقشش در زندگی محافظت از خواهر کوچیکشه و سهم خودش حسرته، به خاطر مردهایی که فقط زیبایی یه دختر براشون مهم بود و هیچکدوم از ویژگیهای دیگهش رو نمیدیدن. و تلخ به این خاطر که این مسائل و موارد مشابه دیگهای که تو داستان وجود داشت، فقط منحصر به جامعه و آدمهای این کتاب نمیشه (هرچند به همهی مردها و زنها هم تعمیمش نمیدم). با وجود اینها داستان کشش زیادی داشت و مدتها بود کتابی رو اینقدر سریع تموم نکرده بودم. یه دوراهی اخلاقی هم برای آدم میذاشت که واقعا تو اون موقعیتها چه تصمیمی درسته... و واقعا میشه قضاوت مطلقی کرد؟ نمیدونم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.