یادداشت پرسفونه‌ی یک هادس خیالی

معبد زیرزمینی
        "قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی
به خاک ما گذری کن که خون مات حلال"

نزدیکا‌ی ساعت ۳ صبح روز شنبه است که این کتاب رو تموم کردم، تعطیلی کل استان و لغو شدن امتحانات دلیلی شد که این شب بیداری رو به جای درس صرف تموم کردن این کتاب کنم و تک تک این لحظات رو با الیاس توی خط مقدم جنگ زندگی کنم.

اگه بخوام حقیقت رو بگم واقعا قلم نویسنده‌ جوری بود که وقتی الیاس خوشحال بود، من خوشحال بودم، وقتی غمگین بود من غمگین بودم، وقتی با استرس به سمت کانال میدوید منم استرس داشتم و صدای کوبیدن قلبمو از جایی نزدیک تر از مکان اصلی قلبم احساس میکردم، تمام تنم سرد میشد که نکنه واقعا اتفاقی برای کانال افتاده باشه، انگار که من موقع حفر کانال مثل الیاس و بقیه‌ عرق ریختم و تلاش کردم؛
البته بخشی از این احساسات به این برمیگشت که این کتاب داستانی از دفاع مقدس بود، برگی از تاریخ حقیقی و البته معاصر‌ که همیشه باهاش تعامل داریم و حقیقی بودن این لحظات برامون چیزی از قبل ثابت شده است.

این کتاب منو هم مثل آقا الیاس مرید شخصیت حاجی کرد و عمیقا دلم می‌خواد که یک روزی یک جوری یک جایی با همچین انسان خداییی حرف بزنم و برای راهی که دارم میرم راهنمایی بخوام.

این کتاب با تمام فراز و نشیب هاش تموم شد ولی فکر من هنوز توی اون کانال و اون سنگرا کنار مردان خدا باقی موند و منو به خوندن کتابای این چنینی، بیشتر ترغیب کرد.

در آخر به عنوان یک‌ خواننده‌ی اماتور اگه بخوام بگم کتاب واقعا ارزش داستانی خوبی داشت و پیشنهادش میکنم.
      
66

12

(0/1000)

نظرات

کیانا

کیانا

1403/10/22

یادداشتتون‌ زیادی قشنگ بودد😭✨️
1

1

ای وای ممنوننن، خیلی حس خوبی بهم دادی 🥺🤍🤍🤍 

0